ماجرای زندگی او : نصرت رحمانی در دهم اسفند سال ١٣٠٨ در پامِنار ، یکی از محلههای قدیمی شهر تهران متولد شد. پدر او اسدالله رحمانی و مادر او فاطمه ميرزا خانی بودند. نصرت رحمانی در اين مورد می نویسد : « پدر_ قهرمانی نداشته ام تا لقبش را با زنجیر به کت های خسته ام ببندم و در سنگلاخ ها بدوم ، تا هرجا سخن بر سر نام می رود ، با تمام نیرویم فریاد بکشم که پسر فلان الدوله هستم. ولی اگر لازم باشد می گویم نام پدرم اسدالله بود. من نمی دانم زاده ی یک قانونم یا پدیده ی یک عشق. آنچه می دانم این است که سحر یکی از شب های اسپند ماه ١٣٠٨ سپیده در چشم هایم ریخت و تهران مرا در لای چنگ های خویش گرفت».
نصرت رحمانی پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی در دبستان ناصرخسرو و تحصیلات متوسطه در دبیرستان ادیب ، ابتدا به هنرستان نقاشی و سپس به مدرسهٔ پست و تلگراف رفت که ریاست آن را زنده یاد پژمان بختیاری غزل سرا ی مشهور به عهده داشت. پژمان بختیاری خیلی زود به استعداد شاعرانهٔ نصرت پی برد و تهیهٔ روزنامهٔ دیواری مدرسه را به عهده ی او گذاشت. نصرت رحمانی چند سالی نیز در وزارت پست و تلگراف کار کرد و سپس به کار در رادیو ایران و روزنامه نگاری پرداخت. از آغاز دهه ی بیست ، سرودن شعر را آغاز نمود و در دهه ی سی به مرز شهرت رسید. نصرت رحمانی از نسل سرایندگانی است که در دوره ها ی پر تلاطم شعر معاصر ایران حضوری فعال داشته است. او از جمله نخستین سرایندگان عصر ماست که زبان مردم کوچه و بازار را وارد شعر و سروده کرد.
فعالیت های روزنامه نگاری او : نصرت رحمانی در مجلات هفتگی فردوسی ، تهران مصور ، سپید و سیاه ، امید ایران و..... فعالیت نمود. مدتی نیز مسئول صفحات شعر مجله زن روز بود. علاوه بر سرودن شعر ، گهگاه داستان نویسی هم می کرد و این داستان ها را با نام مستعار "لولی" و "ترمه" در مجلات هفتگی انتشار می داد.
نوشتار ها و آثار او : از نصرت رحمانی آثار زیر چاپ شده است : کوچ ١٣٣٢ - کویر ١٣٣٣ - ترمه ١٣٣٦ - مردی که در غبار گم شد ١٣٣٧ - میعاد در لجن ١٣٤٦ - حریق باد ١٣٤٩ - درو ١٣٤٩ - شمشیر معشوقه قلم ١٣٦٧ - پیاله دور دگر زد ١٣٦٨ – در جنگ باد ١٣٦٩ - گزینه ی اشعار ١٣٧٠ - آوازی در فرجام ١٣٧٤ – آبروی عشق "عاشقانه ها" ١٣٨١ – بیوه ی سیاه " شعرهای چاپ نشده " ١٣٨١ که به همت آرش رحمانی فرزند نصرت به چاپ رسیده است.
نظریات او درباره ی دوران درد و یأس و شکست و آوارگی : "یکی از دلایلی که من با اولین کتابم «کوچ» اینطور مشهور شدم، این بود که من صدای این نسل را فریاد زدم. «کوچ» بیان برهنه، اما هنری و شعر شکست بود. ما در سال ۳۲ شکست خوردیم اما هرگز از آرمانهای خودمان دل نکندیم. نه در شعرمان و نه در زندگیمان. ما الفبای خواندن را در حزب توده یاد گرفته بودیم. بعد از ۳۲ ، ما از حزب توده سر خوردیم. دیدیم حزب ، یک سراب بوده است اما آن آرمان خواهی در ما ماند و مانده است و میماند. بعد از ۳۲ ، عدهای خودشان را فروختند به دستگاه، رفتند آن طرف. عدهای هم رفتند بساز و بفروش شدند! ما ماندیم با آرمانهای خودمان، تا حقیقت، آزادی، عدالت و انسانیت را پاس داریم و شکست خودمان را بسرائیم، از یأس خود علیه نظم مستقر حربهٔ اعتراض بسازیم. اما شکست سبب آن شد که ما به درون خودمان، به کنه وجودمان نگاه کنیم. مثل «کافکا». همین جا بود که از نیما جدا شدیم. ما میراث دار «هدایت» بودیم که به ما نزدیکتر بود. از همه آگاهتر و زودتر از همهٔ ما مسائل را فهمیده بود. نوشته بود و آن آخر کار هم آخرین اعتراض خود را به صورت خودکشی به چهره ما ترکاند.
شکست سبب شد که ما، ما که مبارزان جوان آن دوره بودیم و یکسره در خدمت آرمانهای مبارزه، تبدیل بشویم به مشتی آوارهٔ خیابان ها و میخانه ها و قهوه خانه ها. امید، شاهرودی، سپهری، شاملو، نادرپور، شیبانی در آن فضای درد و یأس و شکست و آوارگی، به تهران سر ریز شدند تا ما شویم (آخر کسی نبود حالمان را بپرسد). درباره خودم جایی نوشتهام که نصرت رحمانی از جمله بیماریهایی ست که در هر قرن یک نفر به آن مبتلا میشود! ما شاعران، آدمهای دیوانه، یاغی، و به هر حال غیر عادی هستیم و در میان شاعران، پدیدهٔ «رحمانی» همان طور که گفتم، اپیدمی ناشناختهای بود. در آن فضای بعد از ۳۲ کسی آمده بود که صدای تازهای داشت. زبان کوچه و بازار را به کار میبرد. مسائل، آدمها و فضای زندگی شهری مردم عادی و روشن فکران را تصویر میکرد. علیه اخلاقیات حاکم، علیه ریا و دروغ شورش میکرد. از سقاخانه ها و کوچهها، مساجد و بازارها و حتی از «شهرنو» تصویر میداد. از واقعیتهایی که دیگران یا نمیدیدند یا نمیخواستند ببینند! از زندگی و از مردم و از شکست. از نسلی از دست رفته.
شعر من رنگ ملی داشت در آن روزگار. همیشه گفتهام: در هنر باید رنگ ملی، دید جهانی، و تکنیک علمی با هم جمع شوند. هر کدام که نباشند، پای اثر هنری میلنگد. ما نسلی بودیم که یأس و درد و شکست و دربه دری و آوارگی کشیده بود. و من صدای این نسل بودم".
نوشتار هایی در باره ی او : در باره ی زنده یاد نصرت رحمانی دو کتاب به چاپ رسیده است : ١ - "از نقطه تا خط " مجموعه نقد و نظر درباره نصرت رحمانی بکوشش محمود نیکویه ـ رشت ، ١٣٧٨: انتشارات طاعی ٢ - "خدا غم را آفرید ، نصرت را آفرید" زندگی و شعر نصرت رحمانی به قلم مهدی اخوان لنگرودی ـ تهران ، ١٣٨٠ : نشر ثالث.
ویژگی سروده های او : نصرت رحمانی از شاعران نوگرای پس از نیما یوشیج و به عبارتی از شاعران دوره انتقالی شعر معاصر اولین مجموعه شعر خود «کوچ» را در سال ۱۳۳٢ به چاپ می رساند. او در این مجموعه و همچنین در مجموعه بعدی خود «کویر» ، تحت تاثیر سنت شکنی ها و نوآوری های نیما، و با الهام از دیگر شاعران تصویرپرداز و رمانتیک دهه بیست (فریدون توللی، نادر نادپور و ...) احساس تیز و پرشور خود را با پرداختن به مقولاتی چون زن، مرگ، خدا، جهنم، غم و شب، با بیانی صریح و روان در قالب شعر می ریزد و ظرافت ها و حساسیت های تاثیرگذاری را با حضور وزن و قافیه، و در همان قالب شعر کهن به نمایش می گذارد.
او با سومین مجموعه خود «ترمه» ، گامی فراتر می گذارد؛ شگردهای ابداعی اش را طرح می ریزد و توجه و حساسیت نسبت به وقایع اجتماعی سیاسی را پر رنگ تر می کند، هرچند با توجه به عقیم ماندن جنبش ها و تلاش های ملی گرا یا مردمی آن سال ها، گونه ای بدبینی نسبت به بهبود وضعیت، و باور به تکرار فاجعه و شکست، با نگاه رمانتیک او درمی آمیزد. در عین حال او مفاهیم مورد توجه خود را می کاود و واژه ها و عبارات کلیدی شعر خود را می آزماید. با مجموعه «میعاد در لجن» رحمانی به زبان شعری خود شکل تکامل یافته ای می دهدو با خلق موفق ترین و یگانه ترین شعرهای خود ماندگار می شود. در شعرهای این مجموعه، رحمانی صراحت عامدانه خود را با خالی کردن بیان از زیبایی و فخامت و به هجو کشیدن فجایع در قالبی نو و با فاصله مشهود از شکل های کهن به کار می گیرد. در این شعرها او به درون نگری می گراید و در مفاهیمی چون تنهایی، ترس، خودکشی ، انتظار و اجبار تامل می کند و به وقایع اجتماعی نیز از همین دیدگاه درونی شده می نگرد. رحمانی در مجموعه «حریق باد» ، آن زبان شعری را در شکلی تغییر یافته (و نه چندان تکامل یافته) با گرایش و لحنی بیرونی، اجتماعی و انقلابی ادامه می دهد. نصرت رحمانی به تعبیری شاعری برزخی است: در تعداد کثیری از شعرهای او بندهایی نیرومند و پرمایه و واجد ارزش شعری به چشم می آید که صرفا به عنوان قطعه ای مستقل، بی ارتباط به کلیت شعری که در آن جا گرفته اند، و بی ارتباط باسایر بندها و قطعه ها و جمله های آن شعر، قابل تحسین و تامل اند. با فرض حضور ارزش و کمال شکلی و محتوایی در این بندها، در نهایت نصرت رحمانی تنها در مواردی توانسته شعر در کلیت یکدست و کامل، و در عین حال تکیده و مبهم خود را بیافریند؛ مشخصه مهم معدود شعرهای کامل رحمانی، غلبه شناخت و تامل بر شور و پریشانی بی مهار است. اما با خواندن همان شعرهای کامل و همان تک بندها یا پاراگراف های در خود کامل او و تامل در آنها، در می یابیم با شاعر تیزهوش و پرتوان و خلاقی روبه روییم که رنج هایی از نهایت وجود آ دمی و دنیای او، و در امتداد آن دردهای کهنه سرزمین خود و مردمش را، درک کرده و کالبدشان را شکافته و اجزایی از آنها را با زبانی شخصی و یگانه تصویر کرده است.
نظر چند نویسنده و سراینده در مورد نظم و نثر او : "نصرت تصویرگر عصبی زمانه ی بیماری است که در آن فاجعه دامنگیر هشیاران نیست، خود هشیاران فاجعهاند" : منوچهر آتشی
"نوشتن در باره ی نصرت ساده نيست، چرا که او هرگز چشم اندازی مغرورانه از خود ارائه نداد و بی گمان همين ويژگی مثبت بود که او را به شاعری بزرگ تبديل کرد" : مجتبی پورمحسن
"نصرت رحمانی شاعر شعرهای سیاه جامعه بود" : علی باباچاهی
"مرگ او اگر فاجعه نباشد، بی شک حسرتی است که تا هميشه ها روی دست شعر فارسی می ماند. رحمانی خود در جايی فروتنانه خودش را بدين سان نقل می کند:
نصرت رحمانی هستم
زاده و پروريده ی تهران
شاعر دفترهای «کوچ»، «کوير»، «ترمه»، «ميعاد در لجن»، «حريق باد»، «درو» و ..... حرفه ام قلمزنی است، همين!
نصرت رحمانی در دهه ی سی حضور فعال او در شعر ملموس بود و به دليل اينکه نخستين شاعری بود که به دلنشين ترين شکل زبان کوچه و بازار را به شعرش راه داده و مردم را در احساسات عاطفی و زندگی خصوصی خود شريک کرده بود، شاعر محبوب مردم شد" : پیرایه یغمائی
"نحوه کاربرد کلمات در شعرهای اولیه رحمانی (مجموعه های «کوچ»، «کویر» و «ترمه») خبر از دنباله روی و خامدستی در ایجاد شکل و فضای مناسب برای بیان محتوایی متعالی می دهند. در کنار آن اما، یکی از توانایی های رحمانی که از شعرهای اولین مجموعه ها خود را نشان می دهد و مخاطب را به شدت به درون شعر می کشاند، تصویرسازی قوی و ملموس اوست. البته اکثر شعرهای مجموعه های قبل از «میعاد در لجن» در شکل موزون و مقفای تجربه شده باقی می مانند. توانایی رحمانی در خلق تصاویر ملموس در کنار صراحت تکان دهنده، نکته قابل اعتنا و با اهمیت در آثار اولیه اوست. او در شعرهای سه مجموعه اول خود تمایل شدیدی به ساختن استعاره ها نشان می دهد و کمتر بر کار ساختن کلیت شعر تامل می کند. استعاره های پی در پی، شعرها را اشباع می کنند و شاعر آنچنان دربند ساختن استعاره است که گاه ناخودآگاه در یک بند، یک کلمه به چند چیز تشبیه می شود و گاه کلمه ای بی ارتباط با قبل و بعد خود می ماند و در حالتی گنگ رها می شود که در نمی یابیم به چه معنا و در مقام چه چیز به کار رفته، و مورد استفاده آن یا جایگاه استقرار آن چه توجیهی دارد ... مجموعه «میعاد در لجن» رحمانی به عنوان نقطه اوج به ثمر رسیدن و توفیق یک سبک خاص در سرودن شعرهایی با درون مایه های به شدت انتقادی نسبت به موقعیت و زمینه ای اجتماعی، می تواند شروعی برای بررسی یا تجربه نگاهی درونی شده و تاملی در جهت کاویدن مسائل و دغدغه های انسان معاصر ایرانی در عرصه شعر فارسی باشد" : پیمان چهرازی
"شاعران نوگرا چون نیما به دلیل گرایشهای سوسیالیستی و منزه طلبانه شان در شعر رغبتی به می نشان نمیدادند. تنها در اواخر سالهای بیست و بویژه اوائل دهه ی سی بود که با شعر خراباتی و تباهی زدهی نصرت رحمانی که خود از مکتب نو قدمایی به سوی نیماگرایان راهی میجست از می گفتن و از میخانهها سرودن به شعر راه یافت. همانطور که در مقاله ی "تباهی در شعر نصرت رحمانی" نشان دادهام، ترجمه ی "گلهای اهریمنی" اثر شارل بودلر پیشتاز مکتب انحطاط فرانسه توسط حسن هنرمندی به فارسی، تاثیری مهم بر کار نصرت داشت ... تباهی سرایانی چون نصرت از مستی و نشئگی یک فضیلت، یک ارزشِ ضد ارزش ساختند و از بدنامی خود نهراسیدند:
حلقه بر در زدم صدا برخاست: / کیست؟ گفتم که شاعر بدنام/ گفت: امشب که نوبت تو نبود/ شب دیگر بیا و بستان کام ..." : مجید نفیسی
"نصرت رحمانی نقاش پلشتی های جامعه بود" : محمدعلی سپانلو
اخوان ثالث و او : یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت : من همین حالا سی تومن پول احتیاج دارم . اخوان جواب داد : من پولم کجا بود ؟ برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند. نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت این پول چیه ؟ تو که پول نداشتی . نصرت رحمانی گفت : از دم در ؛ پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بیش از سی تومن لازم نداشتم ؛ بگیر ؛ این بیست تومن هم بقیه پولت ! ضمنا، این خودکار هم توی پالتوت بود
نمونه هایی از سروده های او
زندگی بازیست!
=========
زندگی بازیست!
ما خود صحنه میسازیم
تا بازیگر بازیچههای خویشتن باشیم
وای زین درد روان فرسای
من بازیگر بازیچههای دیگران بودم
گرچه میدانستم این افسانه را از پیش
زندگی بازیست!
زندگی بازیست!
چه کسی ؟
=======
لب ، اگر باز کینم
زهر و خون ، می ریزد
ای اسیران ، چه کسی باز به پا می خیزد
چه کسی ؟
واژه ها
=====
واژه ها گندیدند ، فاتحان پوسیدند
کودکان ، از نوک پستانک_ نارنجک ها
انفجار_ به عبث نوشیدند
مادران ،عریانی پوشیدند
مرمرین گونه ی نازک بدنان را ، با مشت
عاشقان ، بوسیدند
قلب ها ، فاسد شد
کرم ها ، در قفس_ سینه ی دل سوختگان ، لولیدند
ائتلاف ، خبر این بود ، هدف : اختلاف
بوی گندیده ی اندیشه ی اندیشه گران
خیمه بست و لجن_ شب ، ته خورشید نشست
معصیت ، راهبه شد
همه گفتند که او معصوم است ... : متن کامل
خستگی و درهمشکستگی
================
من خسته نیستم
دیریست خستگیام
تعویض گشته است به درهمشکستگی
من خسته نیستم
درهمشکستهام
این خود امید بزرگی نیست؟
آخرین عابر
======
آخرین عابر این کوچه منم
سایهام له شده زیر پایم
دیدهام مات به تاریکی راه
پنجه بر پنجره ات میسایم
قفل برچفت تو سقا خانه
مادرم بست؟ چرا؟ راست بگو
تا که شب زود روم در خانه
نکنم مست؟ چرا؟ راست بگو
کهنه کی زد گره بر معجر تو؟
اختر؟ آن دختر مشکین گیسو؟
چادر آبی خال خالی داشت
رخت میشست همیشه لب جو
بخت او باز شد آخر یا نه؟
پسر مشتی حسن او را بُرد؟
جادوی صغرا بگم کاری کرد؟
یا گره بر گرهٔ دیگر خورد؟
گردن شیر تو سقا خانه
مادری بست نظر قربانی
چشم زخمی نخورد کودک او
بعد از آن... آه... خودت میدانی
آخرین عابر این کوچه منم
سایهام له شده زیر پایم
قصه بس! گر چه سخن بسیار است
تا شب بعد سراغت آیم....
برای برخی دیگر از سروده های او : نگاه کنید به این تارنما
پایان او : زنده یاد نصرت رحمانی سالهای آخر عمر خود را در رشت سپری کرد و در سال ١٣٧٩ روز جمعه ٢٧ خرداد در آغوش تنها فرزندش آرش ، دیده از جهان فرو بست.
روح و روانش شاد و یادش گرامی باد
دکتر منوچهر سعادت نوری
منابع و مآخذ
نصرت رحمانی : تارنمای دانشنامهٔ آزاد ویکیپدیا
سروده های نصرت رحمانی : تارنمای آوای آزاد و بسیاری از تارنماها
مرروی بر کارنامه شعری نصرت رحمانی ، نوشتاری از پیمان چهرازی : تارنمای آفتاب
حلاج ها بر دار رقصيدند و رفتند و ديداری با نصرت رحمانی ، نوشتاری از پیرایه یغمائی : تارنمای عصرنو
مستی در شعر اسماعیل خوئی ، نوشتاری از مجید نفیسی : تارنمای اخبار روز
درباره ی زندگی و شعر نصرت رحمانی ، نوشتاری از مجتبیپور محسن : تارنمای کلوب
اخوان ثالث و او : تارنمای طاق بستان
بخش های پیشین یاد نامه ها : ١ - یادنامه ی ایرج افشار ٢- یاد نامه ی دکترمهدی حمیدی شیرازی ٣ - یاد نامه ی جلال الدین همایی ٤ - یاد نامه ی فريدون توللی ۵ - یاد نامه ی محمد مختاری ٦ - یاد نامه ی رهی معیری