۱۳۹۳ دی ۸, دوشنبه

Sun in a Chain of Notes, Songs, and Poems/ English & Persian


 Notes: 1. The Sun is the star at the center of the Solar System. It is almost spherical and consists of hot plasma interwoven with magnetic fields. It has a diameter of about 1,392,684 km (865,374 mi), around 109 times that of Earth, and its mass (1.989×1030 kilograms) accounts for about 99.86% of the total mass of the Solar System. Chemically, about three quarters of the Sun's mass consists of hydrogen, whereas the rest is mostly helium. The remaining 1.69% consists of heavier elements, including oxygen, carbon,  neon and iron, among others. The Sun formed about 4.567 billion years ago from the gravitational collapse of a region within a large molecular cloud.
http://en.wikipedia.org/wiki/Sun
2. Sun Fact Sheet
http://nssdc.gsfc.nasa.gov/planetary/factsheet/sunfact.html
3. The Mithraic Mysteries were a mystery religion practiced in the Roman Empire from about the 1st to 4th centuries AD. The name of the Persian god Mithra (proto-Indo-Iranian Mitra), adapted into Greek as Mithras, was linked to a new and distinctive imagery... The Romans themselves regarded the mysteries as having Persian or Zoroastrian sources. Since the early 1970s, however, the dominant scholarship has noted dissimilarities between Persian Mithra-worship and the Roman Mithraic mysteries, and the mysteries of Mithras are now generally seen as a distinct product of the Roman Imperial religious world.
http://en.wikipedia.org/wiki/Mithraic_mysteries
4. The Lion and Sun is one of the main emblems of Iran, and between 1846 and 1980 was an element in Iran's national flag. The motif, which illustrates ancient and modern Iranian traditions, became a popular symbol in Iran in the 12th century. The lion and sun symbol is based largely on astronomical and astrological configurations: the ancient sign of the sun in the house of Leo, which itself is traced backed to Babylonian astrology and Near Eastern traditions
http://en.wikipedia.org/wiki/Lion_and_Sun
5. History of the Red Lion and Sun Society of Iran
http://en.wikipedia.org/wiki/Red_Lion_and_Sun_Society
6. The Sun in some Cultures and Religions
Humans have long recognized the Sun's role in supporting life on Earth, and as a result many societies throughout history have paid homage to the Sun by giving it prominent roles in their religions and mythologies... The religious significance of the Sun has its roots in the very earliest of recorded Western history. Both the ancient Greeks and ancient Romans worshipped one or more solar deities... In the Qur'an, the Islamic religious scripture, the Sun like other celestial objects is not endowed with any particular religious significance or symbolic meaning. Due to the widespread presence of Sun-worshiping cults in Pre-Islamic Arabia, Muslim doctrine, the Shariah forbade all prayers during the rising and setting of the Sun, to symbolically refute its divinity. Pre-Islamic Arab pagans considered solar eclipses and other celestial occurrences as omens signaling the passing of an important figure or other earthly events. However, this belief was refuted explicitly by the Prophet Muhammad in the year 632 C.E, when the death of his son coincided with a solar eclipse.
http://en.wikipedia.org/wiki/The_Sun_in_culture
 Songs
We shall return together with 'sun" and "hope"- Performed by a group of people (in Persian)
http://www.youtube.com/watch?v=XRQhd562PxY
You are the "sunshine" of my life: Performed by Stevie Wonder
https://www.youtube.com/watch?v=gZXjFV8nT4E
 Poems
“I am an atom; you are like the countenance of the Sun for me. I am a patient of Love you are like medicine for me. Without wings, without feathers, I fly about looking for you. I have become a Rose petal and you are like the Wind for me. Take me for a ride”: Rumi
http://www.rumi.net/rumi_poems_main.htm
 A true lover is proved such by his pain of heart;
No sickness is there like sickness of heart...
None but the sun can display the sun,
If you would see it displayed, turn not away from it.
Shadows, indeed, may indicate the sun's presence,
But only the sun displays the light of life...: Rumi
http://www.poemhunter.com/poem/description-of-love-2/
 Cloud and wind, moon and sun move in the sky
That thou mayest gain bread, and not eat it unconcerned.
For thee all are revolving and obedient.
It is against the requirements of justice if thou obeyest not: Saadi Shirazi
http://www.poemhunter.com/best-poems/saadi-shirazi/introductory-01/
 The night is painted by your dream /Your perfume fills my lungs to extreme
You are a feast for my eyes! / All shapes of woe you belie
As the body of earth is washed by rain /From my soul you cleanse all stain
In my burning body you are a turning gyre
In the shade of my eyelashes you are a blazing fire
You are more verdant than a wheat field/More fruit than golden boughs you yield
To the suns you open the gate / To counteract dark doubt’s spate
With you there is nothing to fear
But the pain of joyful tear...: Forugh Farrokhzad
http://www.forughfarrokhzad.org/selectedworks/selectedworks1.asp
خورشید: در برخی از نوشته ها و ترانه ها و سروده ها
 خورشید (خور+ شید) = خور. مهر. هور. شمس. شارق. بیضاء. شید (مهذب الاسماء) معشوقه ٔ جمشید (ناظم الاطباء) روز. غزاله (یادداشت بخط دهخدا): ستاره ای که جاذبه ٔ گرانشی آن اجرام منظومه ٔ شمسی را بر مداراتشان نگاه می دارد. نزدیکترین ثوابت است به زمین و با وجود عظمت نسبی آن نسبت به اجرام منظومه ٔ شمسی در مقام مقایسه با سایر ستارگان ستاره ٔ زرد کوتوله ای بیش نیست که در شاخه ای مارپیچی نزدیک حاشیه ٔ خارجی کهکشان جا دارد. برای ساکنین زمین خورشید از مهمترین ستارگان است ، اشعه ٔ آن منبع حرارت، نور، مواد غذائی، سوخت و قدرت است . در طی حرکت ظاهری روزانه ٔ خود در آسمان به رشد گیاهان کمک می کند، زمین را گرم می سازد، آب را از منابع مختلف تبدیل به بخار می کند، در تولید بادها سهیم است و اعمال بسیار دیگر نیز انجام می دهد که برای وجود انسان اهمیت حیاتی دارد: تارنمای لغت نامه دهخدا
 دانستنی هایی درباره ی خورشید: تارنمای تبیان
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=123146
خورشیدپرستی یا مِهرپرستی یا آیین مهر یا میترائیسم آیینی بود که بر پایه ی پرستش میترا (در پارسی میانه: مهر) ایزد ایران باستان و خدای خورشید، عدالت، پیمان و جنگ، در دوران پیش از آیین زرتشت بنیان نهاده شد. نوع دگرگون شده این آیین بعدها  در امپراتوری روم اشاعه یافت و در طول سده‌های دوم و سوم پس از میلاد، در تمام نواحی تحت فرمانروایی روم، در سرزمین اصلی اروپا، شمال آفریقا و بریتانیا برپا بود و خدای آن میتراس (معادل یونانی میترا) نام داشت... از دوران داریوش هخامنشی به بعد، آیین زرتشت، دین رسمی ایران بوده است. با اینحال، داریوش و جانشینانش قصد نداشتند شرایط سیاسی سختگیرانه ‌ای ایجاد کنند تا باورهای قدیمی را که همچنان نزد بسیاری از نجیب‌زادگان محبوب بود، از میان بردارند. بدینسان آیین زرتشت، رفته‌رفته با عناصر آیین چند ایزدی قدیم در هم آمیخت و یَشت‌ هایی در ستایش ایزدان کهن سروده شد. یشتی در اوستا به نام مهر یَشت به مهر یا میترا اختصاص داده شده ‌است که در آن مهر، ایزدی نظاره‌گر بر همه چیز، روشنایی آسمانی، نگاهبان پیمان‌ها، محافظ نیکوکاران در این گیتی و در آخرت و بالاتر از هر چیز، دشمن بزرگ اهریمن و تاریکی و خداوند نبرد و پیروزی ها تصویر شده ‌است: تارنمای دانشنامهٔ آزاد ویکی‌پدیا
خورشید در برخی فرهنگ ها و ادیان
تاریخچهء خورشید پرستی وارتباط آن با مسیحیت و عید نوروز
https://www.youtube.com/watch?v=T1Ro0zyH1vk
 در تورات اشاره شده است: «خدا گفت: نيَرها (خورشيد و ستارگان) در فلک آسمان باشند. تا روز را از شب جدا کنند برای آيات, زمان­ها, روزها و سال­ها باشند» و در قرآن نيز چنين است: «و الشَّمسَ و القمرَ و النُّجومَ مسخَّراتٍ بِامْرهِ...»
http://bsharat.com/id/11q/Q2.html
 حركات خورشيد و اعجاز علمي قرآن : از دكتر محمد علي رضايي
http://www.maarefquran.org/index.php/page,viewArticle/LinkID,5170
شیر و خورشید: نشان سابق دولت ایران - شکلی مرکب از شیری که در پنجه ٔ راست شمشیری دارد و بر پشت او آفتاب می درخشد، و آن شعار و نشان رسمی دولت ایران بوده است (فرهنگ فارسی معین) - به تاریخچه ٔ شیر و خورشید ایران نوشته ٔ احمد کسروی رجوع شود:  تارنمای لغت نامه دهخدا
 تاریخچه جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران: تارنمای تاریخ ایرانی
http://www.tarikhirani.ir/fa/events/3/EventsDetail/218/
ترانه ها
خورشید خانم سروده ی بیژن ترقی- اجرا : پوران شاپوری
https://www.youtube.com/watch?v=Ss1AuWG909Y
خورشید آرزو سروده ی فریدون مشیری - اجرا : همایون شجریان
http://www.youtube.com/watch?v=Hh3eDThf-BE
خورشید خانم - اجرا : داریوش
https://www.youtube.com/watch?v=1GuJFmERMXk
خورشید خانم- اجرا : رامش
https://www.youtube.com/watch?v=zMoRSTB9YD0
خورشید خانم چارقد مشگی نمی خاد - اجرا : ابی
https://www.youtube.com/watch?v=OwtAVnSSA7M
خورشید من کجایی - اجرا : فرهاد دریا هنرمند افغانستان
https://www.youtube.com/watch?v=VpurSp9Ei6Y
خورشید من کجایی - اجرا : عبدالرحیم ساربان هنرمند افغانستان 
https://www.youtube.com/watch?v=84unX1C6JYA
از دوری خورشید چه ها می بینی سروده ی شهریار - اجرا : محمد معتمدی
https://www.youtube.com/watch?v=BzY7IN1P1iQ
سروده ها
من ذره و خورشید لقائی تو مرا/ بیمار غمم عین دوائی تو مرا
بی‌بال و پراندر پی تو می‌ گردم/من کاه شدم چو کهربائی تو مرا: مولوی

 ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند/ تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار/ شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری: سعدی

گوئی که صبح واپسین ، رخ کرد و منشق شد زمین‏
وین برق‏های قهر و کین ، برجست از آن زلزال ها
مغلوب شد هر خاصیت ، برگشت هر خلق و صفت‏
مانند تغییر لغت ، از فرط استعمال ها
هم منفصم شد وصل‏ها ، هم منهدم شد اصل ها
هم منقلب شد فصل‏ها ، هم مضطرب شد حال ها
شب گرد ظلمت گستری ، و ان چشم شب‏کور از خری‏
نشناخت نور مشتری ، از شعله ی جوال ها
چون ریشه بندد خوی بد ، بهتر نگردد خود بخود
سخت است دفع این رمد ، بی‏نشتر کحال ها
روزی برآید دست حق ، چون قرص خورشید از شفق‏
بی‏ترس و بیم از طعن و دق ، آسان کند اشکال ها
این ناله ی شبگیرها ، برنده چون شمشیرها
هم بگسلد زنجیرها ، هم بشکند اغلال ها... : حسن وثوق (وثوق‌الدوله)

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی/ آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من می دانم/ که تو از دوری خورشید چه ها می بینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من/ سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی... : شهریار

ای شب از رویای تو رنگین شده/ سینه از عطر تو ام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش/ شایدم بخشیده از اندوه پیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک/ هستیم ز آلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من/ آتشی در سایه ی مژگان من
ای ز گندمزار ها سرشارتر/ ای ز زرین شاخه ها پر بارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها/ در هجوم ظلمت تردید ها
با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر ‚ جز درد خوشبختیم نیست... : فروغ فرخزاد

ای خفته در حصار شب دشمن/ هرگز به روز حشر نیازت نیست
بیدار شو به بانگ دعای من .../بار دگر ، قیام کن ای خورشید : نادر نادرپور

هر چند نبینی تو، ولی ملت ایران/شیری است که بر پرچم خورشید نشان است
بر ملت ما تکیه کن ای شیخ که بینی
هر گوشه یکی آرش با تیر و کمان است... : دکتر مصطفي باد کوبه ای
https://www.youtube.com/watch?v=-j5u98pmOmU
***
ای وطن ، زرینه هفت آئینه داری/ ای بسا گوهر ، که در گنجینه داری
در تمدن ، سهم ها ، دیرینه داری/ دانش و فرهنگ را ، پیشینه داری
در هنر ، معماری_ تزئینه داری/ خط و تذهیبی خوش و نقشینه داری
ای که خورشیدی طلا، زرینه داری/ بس گلستان، دشت ها سبزینه داری
ای که صد افسانه بر هر سینه داری/ رستم و رودابه و تهمینه داری
عاشقانه ، ساغر_ آبگینه داری/ مستی ، از گل باده ی دوشینه داری
وین زمان بس خرقه ی پشمینه داری/ سوگ ها ، از شنبه تا آدینه داری
ای که قلبی ، با صفا ، بی کینه داری/ پس چرا ، سنگین غمی در سینه داری؟
ای خزان را سه  دهه ، بیشینه داری/ چون اسیران جامه ی رنگینه  داری
ای که خورشیدی ، چنان زرینه داری/ پس چرا ، عصری چنین غمگینه داری؟
دکتر منوچهر سعادت نوری
 گزیده ای از نوشتارها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/12/sun.html
بخش های پیشین مجموعه ی یادداشت ها و نوشتارها و نامه ها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/03/blog-post_8004.html

۱۳۹۳ دی ۳, چهارشنبه

زنان نامدار ایران: ٢٩ - شمس کسمایی سراینده ی نوگرا و پیشگام


 شمس کسمایی در ۱۲٦۲ خورشیدی در یزد به دنیا آمد. از او گاهی به عنوان "شمس جهان کسمائی" نیز نام می برند. "خلیل کسمایی" پدر او، و"هما" مادر او بود. نیاکان او، گیلک و از روستای کسمای گیلان بودند.
آگاهی هایی پیرامون "کسما" زادگاه نیاکان او
١ - کسما دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا در شهرستان فومن: تارنمای لغت نامه دهخدا
٢ - دهستان کسما در مرکز شهرستان صومعه سرا و در میان دهستان‌های مرکیه،اباتر, طاهرگوراب، ضیابر، هندخاله، تولمات و شهرستان‌های بندرانزلی و فومن و در منطقه‌ای جلگه‌ای قرار گرفته است. دهستان کسما در طی دوران مبارزات میرزا کوچک خان جنگلی مهمترین مرکز جنگلیان و در حقیقت پایگاه سیاستگذاران این نهضت بود. یونس استادسرایی مشهور به میرزا کوچک خان جنگلی (۱۲۵۷ - ۱۱ آذر ۱۳۰۰ خورشیدی) مبارز انقلاب مشروطه و رهبر جنبش جنگل بود که در اعتراض به نقض تمامیت ارضی و استقلال ایران از سوی بیگانگان بعد از مشروطه قیام کرد: دانشنامهٔ آزاد ویکی ‌پدیا
ماجرای زندگی او
شمس کسمایی در شهر یزد با حسین ارباب‌ زاده بازرگان چای ازدواج کرد و به همراه وی به روسیه رفت و ده سال در عشق آباد روسیه زندگی کرد و زبان روسی ‌آموخت. بنا بر نوشته ی رسول رخشا در تارنمای وازنا "در سال ۱۲۹۷ شمس و حسین به همراه دو فرزندشان صفا و اکبر به ایران باز می‌گردند و در تبریز ساکن می‌شوند. تبریز در آن سال‌ها مرکز ثقل تحرکات اجتماعی و انقلابی ایران است، سال‌هایی‌ست که شیخ محمد خیابانی مشغول سازمان دهی مردم برای یک خیزش اجتماعی، و تقی رفعت در کار تشکیل هسته‌ های مبارزاتی در عرصه‌ ی شعر، برای مبارزه با شعر سنتی ا‌ست. عرصه‌ی عمل این هر دو نیز نشریه ی تجدد است. شمس کسمایی که اقامت ‌او در روسیه مقارن با شکل‌گیری و گسترش انقلاب ا‌ست به محض ورود به تبریز، به گروه نویسندگان تجدد می ‌پیوندد و شروع به نوشتن مقالات انقلابی می‌کند، عمده‌ ترین مقالات شمس موضع‌ گیری علیه قرداد ۱۹۱۹ است. شمس که زبان‌های فارسی و روسی را می‌دانست، در تبریز، ترکی را نیز می‌آموزد. شمس زنی روشنفکر، فعال، و جمع‌گرا و خانه‌اش در تبریز محفل هنرمندان و اندیشمندان بود... حسین ارباب زاده همسر شمس کسمایی در سال ۱۳۰۷ در گذشت و شمس بعد از دست دادن پسرش با تنها دخترش صفا، به یزد ‌رفت و چند سالی آنجا ‌ماند و بعد با همسر جدیدش محمد حسین رشتیان به تهران ‌آمد و در این شهر اقامت ‌گزید".
ماجرای پسر او
بنا بر نوشته ی دانشنامهٔ آزاد ویکی ‌پدیا: "پسر او، کریم ارباب ‌زاده که نقاش چیره‌دستی بود و با چند زبان آشنایی داشت، در سال ۱۹۲۰ میلادی در مبارزات جنگل کشته شد. ابوالقاسم لاهوتی در شعری با عنوان عمر گل به دلداری مادر داغدار شتافت و خطاب به شمس سرود:
در فراق گل خو ای بلبل/  مکن آشفته موی چون سنبل
نه فغان برکش و نه زاری کن/ صبر بنما و بردباری کن"
نمونه ای از سروده های او
(۱)
گرفتار یک سرزمین
ز بسیاری آتش مهر و ناز و نوازش/ از این شدت گرمی و روشنایی و تابش
گلستان فکرم/ خراب و پریشان شد افسوس
چو گلهای افسرده افکار بکرم/ صفا و طراوت زکف داده گشتند مایوس
بلی، پای بر دامن و سر به زانو نشینم
که چون نیم وحشی گرفتار یک سرزمینم
نه یاری خیرم/ نه نیروی شرم
نه تیر و نه تیغم بود، نیست دندان تیزم/ نه پای گریزم
از این روی در دست همجنس خود در فشارم
ز دنیا و از سلک دنیا پرستان کنارم
برآنم که از دامن مادر مهربان سر برآرم
(۲)
کشتزارها
ما دراین پنج روز نوبت خویش/ چه بسا کشتزارها دیدیم
نیکبختانه خوشه ها چیدیم/ که زجان کاشتند مردم پیش
زارعین گذشته ما بودیم
باز ما راست کشت آینده/ گاه گیرنده گاه بخشنده
گاه مظلم گهی درخشنده/ گرچه جمعیم و گر پراکنده
در طبیعت که هست پاینده
گر دمی محو، باز موجودیم
(۳)
غفلت وغیرت
تا تکیه گاه نوع بشر سیم و زر بود/ غفلت برای ملت مشرق خطر بود
تا اینکه حق به قوه ندارد برابری/ هرگز مکن توقع عهد برادری
آن ها که چشم دوخته در زیر پای ما/ مخفی کشیده تیغ طمع در قفای ما
مقصودشان تصرف شمس و قمر بود/ حاشا به التماس برآید صدای ما
باشد همیشه غیرت ما متکای ما/ ایرانی از نژاد خودش مفتخر بود
http://sorayeh.com/podcast/?p=381
بیشتر:
http://www.qoqnoos.com/body/poem/new-poem/Kasmaei%20Shams/poem.htm
چند نوشتار و یک ویدیو از کار های او
درباره‌ی شمس جهان کسمایی: رسول رخشا
http://www.vazna.ir/?p=1898
چه کسانی در شکل گیری شعر نو سهیم بودند؟ و درباره‌ی شمس کسمایی: ناهید باقری گلداشمید
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=64267
کسمایی (شمس جهان)
http://www.qoqnoos.com/body/poem/new-poem/Kasmaei%20Shams/bio.htm
پادکست سرایه: شعرهایی از شمس کسمایی
https://www.youtube.com/watch?v=ynDEA6m3L9k
پایان او
شمس کسمایی در ۱۲ آبان ۱۳۴۰ در سن ۷۸ سالگی در گذشت. او را در شهر قم به خاک سپردند.
نظریاتی پیرامون آثار او
١ - "شمس کسمایی مادر شعر مدرن ما بود، همان‌طور که نیما پدر شعر مدرن ماست": پوران فرخزاد
٢ - "شمس جهان کسمایی در تبریز به همراه شاعران دیگری در نشریه "آزادیستان" سروده هایش را به چاپ رساند. او زنی اندیشمند، پیشرو و بی پروا بود. در آن سال ها که بیشتر زنان سواد نداشتند، از نخستین کسانی بود که حقوق زن را مطرح کرد. کسمایی اگر چه هنوز شاعری قدرتمند نشده بود، ولی تلاش وی برای نوآوری در سروده هایش، ستودنی است. این تلاش ها همه پیش از زمانی بوده که نیما یوشیج (علی اسفندیاری) راهی را که او و همسنگران شعری اش آغاز کرده بودند، پی گرفت. شمس پس از مرگ همسرش نخست به یزد رفت و پس از چندی به تهران نقل مکان نمود و درسال ۱٣۴۰ وفات یافت. آرامگاه او در گورستان وادی السلام شهر قم می باشد. در اندک کناب هایی به این بانوی شاعر پرداخته شده است. تذکره نویسان دوره ی مشروطیت به شعر کهن و سنتی علاقه مند بودند. آن ها شعر نو را به رسمیت نمی شناختند که بخواهند نامی از شمس بیاورند. چند سروده ی او که همان اوایل در نشریه آزادیستان چاپ شد و در اوج جنگ های داخلی فراموش گشت، تاریخ ۱۲۹۹را دارند. کسمایی به سبب آشنایی و تاثیر پذیری از زبان و ادبیات ترکی و روسی شاعری نو اندیش و پیشگام بود. او با دیدگاهی نو هنر ابتکاری خود را جهت از بین بردن ضعف های شعر کلاسیک فارسی به کار گرفت. وی با آن که نتوانست آن چنان که باید هنر خود را شکل دهد، ولی در شکل گیری شعر نو فارسی سهیم است، زیرا هنر نو و ابتکاری، محصول تجربه های یک شاعر نیست، شرایط تاریخی، اجتماعی و جهان بینی شاعر به ضرورت دگرگونی کمک می کند تا هنری نو شکل بگیرد. کسمایی با پی بردن به راز پایداری هنر در نو آوری، کوشید نخست در محتوا و سپس در صورت شعر دگرگونی ایجاد کند. در سروده های نخستین او که در قالب کلاسیک است، محتوی کهنه و کلیشه ای نیست، شاعر با بینشی خاص در پی نوعی آشنایی زدایی در زمینه ی محتوای شعر است. او زمانی که ساختار مرسوم و معمول شعر فارسی را کنار گذاشت، زبانش در بیان مطالب، تازه، رسا و گویا نبود، ولی به زبان عصر خود سخن می گفت. کسمایی دراین شیوه ی نو، موضوعات تازه را در پیکره ی جدیدی به کار گرفت. او تفاوت فرهنگی ایران و عثمانی و روسیه را می دانست. شناختی درست از ادبیات کشور خود و جهان پیرامونش داشت. توجه او بیشتر در جهت ایجاد یک انفلاب ادبی برای از بین بردن رکودی بود که سال ها ادبیات ایران را از خلاقیت به دور نگاه داشته بود... تنها اشعاری اندک از او به جا مانده است. شمس جهان کسمایی شاید اگر میدان بیشتری برای عرضه ی درونمایه هایش می یافت، می توانست همپای شاعران مرد معاصر خود بدرخشد": ناهید باقری گلداشمید شاعره و نویسنده ی ایرانی اتریشی
٣ - "نخستین شعر شکسته (نیمایی) توسط شمس کسمایی نوشته شد و همین امر یعنی شکستن قالب ‌های سنتی در شعر توسط او شاید مهم ‌ترین دلیلی باشد که از او با عنوان مادر شعر مدرن یاد می‌کنند": رسول رخشا
٤ - "شمس کسمایی، شاعر و دانشور ایرانی بود. وی عروض و قافیه را از شعر خود برداشته و در این زمینه نوگرایی کرد. از او همچنین نوشتارهای تند سیاسی در روزنامه‌های تبریز منتشر می‌شد":  دانشنامهٔ آزاد ویکی ‌پدیا
 یادداشت پایانی
١ - باید یادآوری نمود آخرین سروده ای که در ویدئوی "پادکست سرایه/شعرهایی از شمس کسمایی" بازخوانی شده همانگونه که در بخش "ماجرای پسر او" در همین نوشتار آمده از ابوالقاسم لاهوتی سراینده ی مشهور اواخر دوران قاجار و اوایل عصر پهلوی است.
٢ - سروده ها و نوشتارهای شمس کسمائی جایگاه ویژه ای در تاریخ فرهنگ و ادب ایران دارد و بسیاری از آن ها فراموش ناپذیر و جاودانه است.  روانش شاد و یادش گرامی باد
دکتر منوچهر سعادت نوری
Famous Iranian Woman: Shams Kasmaii
Abstract
: Shams Kasmaii (aka Shams-e Jahan Kasmaii) was born in the city of Yazd to Khalil Kasmaii and his wife Homa in 1883. Her ancestors were from Kasma located in Gilan province, which lies along the Caspian Sea in north of Iran. She was a modernist poet. Her poem on "I am used to be involved with my country" is considered by some to be one of the best-structured modern poems in Persian. She died in Tehran on 3 Novemver 1961.
Manouchehr Saadat Noury, PhD
http://iranian.com/posts/famous-iranian-woman-shams-kasmaii-43126
گزیده ای از نوشتارها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/12/blog-post_24.html

بخش های پیشین زنان نامدار ایران
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/04/blog-post_571.html

۱۳۹۳ دی ۱, دوشنبه

ایرانیان درپهنه ی سرزمین نیاکان آریایی: ٣٢ - "آریا" و "آرین" در برخی نوشته ها و ترانه ها و سروده ها


واژه ی آریا برای نخستین بار در کتیبه ی داریوش یکم در سنگ‌نبشته ی بیستون (حدود قرن ۶ پیش از میلاد) استفاده شده است.
The earliest epigraphically-attested reference to the word Arya occurs in the 6th-century BC Behistun inscription
http://en.wikipedia.org/wiki/Aryan_race
*****
نوشته ها
آریابوم
http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-6ef7de3086384565b01d590fd76d0e56-fa.html
نژاد آریایی (به انگلیسی و فارسی)
http://en.wikipedia.org/wiki/Aryan_race
آریایی کیست؟
https://www.youtube.com/watch?v=LIAu0n78QT0
در اوستا، ۶ جا کلمه آریا به کار رفته است
The Zend airya 'venerable' and Old Persian ariya are also derivates of *aryo-, and are also self-designations
http://en.wikipedia.org/wiki/Aryan
آریا برزین هخامنشی معروف به آریوبرزن (به انگلیسی و فارسی)
http://en.wikipedia.org/wiki/Ariobarzanes_of_Persis
سرزمین "آریانیه"
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/4117-gozari-dar-ketab-azarbaijan-aran.html
روستای"آریاتپه"
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%B1%D9%BE%D8%A7_%D8%AA%D9%BE%D9%87
"آریاتپه" در جاده آستارا به اردبیل
http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-752ccc625b5b45eeb11abdbc10154909-fa.html
آرین شهر در اصفهان و بیرجند و نقاط دیگر - آریا شهر در تهران و کازرون
www.google.com
پولاد شهر (آریا شهر سابق) در اصفهان
http://en.wikipedia.org/wiki/Arya_shahr
شهرک آریا در کابل افغانستان
http://af.worldmapz.com/photo/8973_en.htm
هتل و کازینوی آریا در لس آنجلس
http://en.wikipedia.org/wiki/Aria_Resort_and_Casino
نظریاتی پیرامون "اخلاق و رفتار آرین ها" به زبان انگلیسی
http://numen.tripod.com/ethics-life.html
ویژگی های ظاهری و باطنی آریاها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/04/blog-post.html
ایرانیان درپهنه ی سرزمین نیاکان آریایی: از نگاه برخی طنزپردازان و سرایندگان
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/07/blog-post_22.html
ترانه ها
ترانه ی آریایی نژاد (منسوب به حکیم ابوالقاسم فردوسی) - اجرا: شکیلا و شهریار
https://www.youtube.com/watch?v=wJgT5NRGJIQ
ترانه ی آریایی واقعی : به زبان هندی و با نوشتاری به زبان انگلیسی
https://www.youtube.com/watch?v=7zx1xx4Tqh0
سروده ها
http://saadatnoury.blogspot.ca/2014/12/blog-post_22.html
در شهربند مهر و وفا دلبری نماند/ زیر کلاه عشق و حقیقت‌، سری نماند...
دهقان آریایی رفت و به مرز وی/ غیر از جهود وترسا برزیگری نماند
گیتی بخورد خون جوانان نامدار
وز خیل پهلوانان‌، کندآوری نماند: ملک‌الشعرای بهار
ما همه کودکان ایرانیم/ مادر خویش را نگهبانیم/ همه از پشت کیقباد و جمیم/ همه از نسل پور دستانیم/ زادهٔ کورش و هخامنشیم/  پارسی‌زاده‌ایم و پاک سرشت/ کز نژاد قدیم آریانیم... : ملک‌الشعرای بهار
من در سفر بودم/ از آن هنگام که آریا
از کوهستان های کبود/ از مشعل پر تلاطم زرتشت
به سوی دامنه ها و جلگه ها و به سوی دشت های زرین سرازیر شد
از آن هنگام که سفر در نبض زمین تپیدن گرفت
و از آن هنگام که سفر زندگی آغاز شد من در سفر زیسته ام
من با سفر زاده شده ام.... : منوچهر آتشی
هند و ایران برادران همند/ زبدهٔ نسل آریا و جمند
آن‌یکی شیر وآن ‌دگر خورشید/ نزد مردم به راستی علمند...
هر دو والاتبار و صاحب قدر
هر دو عالی مقام و محتشمند...: ملک‌الشعرای بهار

همیشه قلب_ من، با یاد_آنجاست/ درون_ رگ رگ آن خاک_ زیباست
که قوم_ آرین منزل بر آن ساخت/ خجسته نا م_ ایران از همانجاست
دیاری، قا فله سالار_ دانش/ و رنگین پرچم اش، پاینده بالاست
همیشه یاد_من، بر قلب_آنجاست/ که آنجا آسما ن، صا ف ست و میناست
و تا سوی_ خلیج_ نیلی_ فارس/ کنا ر_ آن خزر، دیرنده دریاست
ندیدم بهتر از آن سرزمینی/ و آنجا، بهترین نقطه به دنیاست
دکتر منوچهر سعادت نوری
Arya & Aryans: In A Chain of Notes, Songs, and Poems
Abstract:
Aryan Ethics are derived from the Aryan concept of personal honour, the free giving of personal allegiance, and the noble ideal of duty: duty to those given allegiance, and to one's own cultural community
Collected and Prepared by
Manouchehr Saadat Noury, PhD

http://iranian.com/posts/arya-amp-aryans-in-a-chain-of-notes-songs-and-poems-42991
گزیده ای از نوشتارها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/12/blog-post_22.html
بخش های پیشین ایرانیان درپهنه ی سرزمین نیاکان آریایی
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/04/blog-post_17.html

۱۳۹۳ آذر ۲۹, شنبه

مجموعه ی یک آوا و بسا صدا


  ١ - دیدی که رسوا شد دلم
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/12/voices.html
٢ - سال نو خوش و مبارک باد
Happy New Year
http://iranian.com/posts/one-song-amp-many-voices-part-2-happy-new-year-43404
٣ - شب بود بیابان بود زمستان بود
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/01/blog-post_7.html
٤ - ما را بس
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/01/blog-post_14.html
۵ - دوتا چشم سیاه داری
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/10/blog-post_24.html
و
http://iranian.com/posts/one-song-amp-many-voices-pt-5-you-got-two-black-eyes-46351
٦ - دردها و ترانه ها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/02/blog-post_23.html
٧ - ترانه ی "یارم بیا دلدارم بیا"
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/03/blog-post_5.html
 ٨ - ترانه ی مست مستم
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/03/blog-post_12.html
٩ - ترانه ی دوستت دارم
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/03/blog-post_15.html
١٠ - ترانه ی بهاری
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/03/blog-post_19.html
١١ - ترانه ی شانه
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/03/blog-post_31.html
 ١٢ - ترانه ی امید
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/04/blog-post_4.html
١٣ - ترانه ی به کجا چنین شتابان؟
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/04/blog-post_10.html
١٤ - ترانه ی سرزمین من
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/04/blog-post_14.html 
١۵ - ترانه ی یادته
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/05/blog-post_22.html
۱۶ - ترانه ی حالا چرا
 http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/05/blog-post_21.html
 ۱۷ - ترانه ی بنمای رخ
 http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/05/blog-post_29.html
۱۸ - ترانه ی آتش کاروان
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/08/blog-post.html
۱۹ - ترانه ی دريغا
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/08/blog-post_14.html
۲۰ - ترانه ی آمد اما
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/08/blog-post_30.html
۲۱ - ترانه ی در این شهرغریبیم
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/09/blog-post_10.html
 ۲۲ - ترانه ی "خواب و رویای محال"
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/09/blog-post_34.html
۲٣ - ترانه ی "باران"
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/10/blog-post_17.html
 ۲۴ - ترانه ی " آهوی وحشی"
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/12/blog-post.html
۲۵ - ترانه ی " من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو"
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/12/blog-post_8.html
۲۶ - ترانه ی "غوغای ستارگان"
۲۷ - ترانه ی " گریه را به مستی بهانه کردم"
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2017/04/blog-post.html
۲۸ - ترانه ی " سیمین بری"
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2017/04/blog-post_9.html
۲۹ - ترانه ی "نيمه شبان تنها در دل اين صحرا گمشده خود را  مي جويم"
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2017/04/blog-post_11.html
۳۰ - ترانه ی "روزگار"
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2017/04/blog-post_21.html
۳۱ - ترانه ی " ادميزاده چيه "
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2017/05/blog-post_2.html
۳٢ - ترانه ی " تلفن "
۳۳ - ترانه ی "اینجا به تو از عشق و وفا هیچ نگویند"
۳۴ - ترانه ی "من که می‌دانم شبی عمرم به پایان می‌رسد"
۳۵ - ترانه های "هستی" با اجراهای گوناگون
 ۳۶ - ترانه ی " تو کی هستی" 
۳۷ - ترانه ی "دحتر"
۳۸ - ترانه ی "جاده"
۳۹ - ترانه ی "سنگ صبور"

۱۳۹۳ آذر ۲۸, جمعه

====== One Song & Many Voices: Part One ========


In the history of Iranian music, there are lots of songs with many voices. The song of "Didi Keh Rossvaa Shod Delam", which is translated literally in English as "Did you see my heart turned blatant?" may be marked and remembered as one of those songs. The song has been performed by many Iranian singers such as Marzieh, Soulmaaz, Alireza Ghorbani, etc.
The poet of the song was Mohammad Hassan Rahi Mo'ayyeri. Rahi Mo'ayyeri (April 30, 1909 - November 15, 1968) was a famous Iranian poet and musician.He was born into an artistic and musical family in Tehran. His uncle was the famous Qajar Era poet Foroughi Bastami.
http://en.wikipedia.org/wiki/Rahi_Mo%27ayyeri
More on Rahi Mo'ayyeri (A Persian article by this author):
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2013/03/blog-post_8.html
The composer of the song was Ali Tajvidi. Ali Tajvidi (November 7, 1919 - March 15, 2006) was an Iranian musician, composer, violinist, songwriter, and music professor at the School of National Music and Tehran University.
http://en.wikipedia.org/wiki/Ali_Tajvidi
Here are some links to the various performances of the song:
Performed by Marzieh
https://www.youtube.com/watch?v=ITuaErC6eJE
Performed by Soulmaaz
https://www.youtube.com/watch?v=fnwc9ONxO2U
Performed by Alireza Ghorbani
https://www.youtube.com/watch?v=EyD_lndpUdM
A violin performance by Amir Derakhshandeh
https://www.youtube.com/watch?v=WxAihO8rX_k
A santur performance by Behrooz Azizi
https://www.youtube.com/watch?v=f5kbueUBUYw
A guitar performance by Masoud
https://www.youtube.com/watch?v=hGfKaaDjIxE
Collected & prepared by
Manouchehr Saadat Noury, PhD
 ***
یک آوا و بسا صدا - بخش نخست

دیدی که رسوا شد دلم
با صدای مرضیه - ترانه سرا رهی معیری - آهنگساز تجویدی - کاری از عبداللطیف عبادی
https://www.youtube.com/watch?v=ITuaErC6eJE
با صدای سولماز بدری - ترانه از رهی معیری آهنگ از تجویدی نوازنده سینتی سایزر - تنظیم کیکاوس مختاری
https://www.youtube.com/watch?v=fnwc9ONxO2U
با صدای علیرضا قربانی - ترانه سرا رهی معیری - آهنگساز تجویدی
https://www.youtube.com/watch?v=EyD_lndpUdM
با گیتار نوازنده ی ناشناس
https://www.youtube.com/watch?v=hGfKaaDjIxE
با سنتور بهروز عزیزی و آواز خواننده ی ناشناس
https://www.youtube.com/watch?v=f5kbueUBUYw
با ویولن امیر درخشنده
https://www.youtube.com/watch?v=WxAihO8rX_k
تهیه و تدوین : دکتر منوچهر سعادت نوری
 http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/12/voices.html



۱۳۹۳ آذر ۲۶, چهارشنبه

The Afghan Challengers: Famous Female & Male Poets


 1
Death and Love: The Poetry of Afghanistan's Women
Over 300 members of Mirman Baheer, the Ladies Literary Society, stretch across the provinces of Afghanistan. Women write and recite landai, two-line folk poems that can be funny, sexy, raging or tragic and have traditionally dealt with love and grief. For many women, these poems allow them to express themselves free of social constraints and obligations
https://www.youtube.com/watch?v=1XMlT9ST4n8
2
 The Five Famous Afghan Poetess
http://www.irandokht.com/editorial/print.php?area=pro&sectionID=8&editorialID=2099
3
Remembering Famous Afghan Poet Qahar Asi
http://iranian.com/posts/remembering-famous-afghan-poet-qahar-asi-42132
4
Remembering Famous Afghan Poet Qahar Asi (in Persian)
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/12/blog-post_2.html
5
Afghan Poet Dr Pejman Aref: His life story and some of his prose & verses (in Perisian)
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/12/blog-post_14.html

Collected and Prepared by
Manouchehr Saadat Noury, PhD
MSN Selected Articles
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/12/challengers.html
Collection of Notes, Articles
بخش های پیشین  مجموعه ی یادداشت ها و نوشتارها و نامه ها 

۱۳۹۳ آذر ۲۳, یکشنبه

یادداشت هایی پیرامون زندگی و آثار دکتر عارف پژمان شاعر مهاجر افغان

ماجرای زندگی او: دکتر عارف پژمان، نویسنده، روزنامه نگار، استاد دانشگاه و یکی از سرایندگان مشهور افغانستان و متولد شهر هرات است. وی درجه ی لیسانس را در رشته ی روزنامه نگاری از دانشکده زبان و ادبیات و سپس دانشنامه ی دکترای زبان و ادبیات فارسی را از دانشگاه تهران دریافت نمود. نخستین جوانه های شعری اش در روزنامه ی اتفاق اسلام منتشر گشت. اتفاق اسلام نام تنها روزنامه دولتی صبح هرات و  از معدود روزنامه‌های افغانستان است که از اول شهریور  ۱۲۹۹ در شهر هرات، تا به امروز بدون وقفه منتشر شده است.
از دهه چهل خورشیدی تا اوایل دهه پنجاه بیشتر آثار دکتر عارف پژمان در نشریات گوناگون افغانستان به چاپ رسید. زمانی نیز داستان های کوتاه وی در مجله میرمن (ارگان شورای زنان افغانستان که در زمان نجیب الله آخرین رئیس جمهور جمهوری دموکراتیک افغانستان منتشر می شد) به چاپ می رسید. دکتر پژمان مدتی در دانشگاه کابل به تدریس مشغول بود و پس از مهاجرت به ایران، در دانشگاه های هرمزگان، پیام نور و آزاد به تدریس زبان و ادبیات فارسی ادامه داد. مجموعه ء شعری « آزادگان» وی در کابل به نشر رسیده و اخیراْ مجموع مقالاتی زیر عنوان « معرفی کارنامه ء ادبی
 عبدالقادر بیدل » از وی در ایران انتشار یافته است. وی هم اکنون همراه با خانواده اش در ایالت اونتاریوی کانادا زندگی می کند: تارنماهای آتش، ویکی پدیا و بسیاری از تارنماها

نمونه هایی از سروده های او:
 
چه کسی داد عنان را به پلنگ؟
دختر من می گفت: صبح آدینهء همرنگ ملال
نبش آن کوچه « بن بست شهید» / صف نانوایی سنگک، غوغاست
قصه و معرکه و واویلاست/ همه جا، همهمه است
همسر وزوز زنبورعسل/ مثل پا شورهء آب
برویم آن ته ء صف/ واستاده و صفایی بکنیم
صف نانوایی سنگک، جایی است/ که در آن قفل زبان می شکند
می شود از همه جا گپی زد/ شعر سهراب سپهری را خواند
می شود بی پروا/ شیخ صنعان« سعیدی» را  گفت
یا که « نصرت » را یافت/ و ازان روح بلندش پرسید
که چرا « چاقو» اش، آنهمه سال/  تهء پسخانهء جیبش خشکید
دخترمن می گفت: صف نانوایی امروز چرا اینهمه دور ودراز و کند است
می شود با دل راحت، اینجا/ نصف « مشروطه ایران» را خواند
کسروی ،چشمهء بیداری بود/ جلو ی « عدلیه»ء شاهانه/ ارتجاع، اورا کشت
ارتجاع ایران: صف رجالهء کم فرهنگ است!
چه کسی داد عنان را  به پلنگ/ عصر آدمخواری ، نگذشته است مگر؟
دختر من می گفت: صف نانوایی چرا،/ اینهمه دور و دراز است و ملول
گفتمش ، جان پدر/ غم سی ساله به امواج نگاهت، حیف است
صف بدبختی ما طولانی است/ دهه ی فجر، همین است، لابد!
حدیث شام
جهان نشیمن شاهین خسته جانی نیست / کجا روم به که گویم که همزبانی نیست
چه التماس برم بر در سرای امیر / مرا که دود به چشم است و دودمانی نیست
امید سرخ من اینجا دگر جوانه مزن / که خار زار ستم جای ارغوانی نیست
حدیث شام و شبیخون گرگ کمتر گوی / که ساده لوحی ما تازه داستانی نیست
اگر چه خاک رهم ساخت هر کجا رفتم / به جز غرور بلند من آسمانی نیست
شهید سنگ ملامت به کعبه ره نبرد / مرا به جز در”منصور” آستانی نیست
یلدا و رنگ پریدهء برف!
ندیده بود کسی، جامه ء دریده ی برف/ نشسته زاغ به چشمان آرمیده ی برف!
به امتداد نگاهت،چو ابر ها رفتم/ دوید بر سر راهم ،سحر، سپیده ی برف!
به جان تو ، شب یلدا زغصه ، آب شدم/ کنار باغچه دیدم، قد خمیده ی برف!
نیامدی و گلت روی بالشم خشکید/ پرید از لب مرجانی ام، نشیده ی برف!
بهای گوهر اعماق صخره ها ، چند است/ کجا رود ، چه کند، شاخه تکیده ی برف!
نوشته ای که زمستان و غربتم، چون است/ پریده رنگ تر از اشک ناچکیده ی برف!
مگر که سلطنت دیو بهمن آخر شد/ که قصهء گل سرخ است در قصیده ی برف!
خدای سلطه گران با بهار دشمن بود
دو روز مانده به نوروز
تهی ترم از جام/ و شب، دراز تر از طیلسان ضحاک است/ کجا برم دل را
دلم برای بهاران، بهانه می گیرد/کجاست گوشه ی میخانه ای و عربده ای
کجاست آتش تاکی و دود منکسری/ ایا نشسته به معراج دشت های کبود
ایا زمین اهورا، گذرگه مزدا ، ایا جوانه ی جم/ ایا دیار اوستا/ خانه ی خدای خرد
ایا سلاله ی یعقوب لیث صفاری/ ایا قبایل هم شیون شبانه ی من
چه شد که گوهر دین بهی به یغما رفت/ خدایگان، شنل سبز را به خاک افکند
خدای آبادی که عاشق همگان بود و دل سپرده ی خلق
ز تختگاه خودش، ناگهان، کناره گرفت و گوهران دهش را و داد را، گم کرد!
خدای خوبان رفت/ خدای سلطه گران با بهار دشمن بود
خدای سلطه گران از سپیده می ترسید،خدای منتقمی بود، خودستای و عبوس
دو روز مانده به نوروز، آسمان ابری است/ ازآن خرابه، خبرهای داغ می آید
نشسته اند سیه جامگان دیو سپید/ برای مرگ کبوتر، ستاره می شمرند
کسی به یاد چمن نیست/ عاشقی جرم است!
به آستانه ی درها و شمعدانی ها/ شکفته خنجر کین!
دو روز مانده به نوروز/ رفته ام از یاد/ تهی ترم از جام
بهار بود که عشقت میان اشک شکست/ بهار بی تو مرا کشت
هرکجا قفس است/ قفس درون قفس/ من کجا روم، چه کنم؟
این حاکمان خدعه
چنبر زده هنوز/ در تراکم اندوه/ یک مرد، یک تجسم تنهایی
در پیچ کوچه ای که دگر عابرش نبود!
اینجا دگر مجال نعرهء رستم نیست/ یعقوب لیث، مرگ خراسان، دید
دشت از صدای جغد به جان آمد/ نقال سالخوردهء شاهنامه
از فصل دیرپای پلشتی/ دیوانه گشته است
این حاکمان خدعه که بربستند/ بر چارسوی مدرسه، دیوار
می ترسند از سپید/ می ترسند از سیاه/ می لرزند از طلیعه نوروز!
هرچند شکسته قامت این برگ/ پتیاره خفته بر سر هر راه
من زنده ام چو آتش بی دود/ تا مرگ غافلانه دژخیم!
از نوروز تا رهایی
به پشت پنجرهء بسته، انتظار مکش/ صدا بزن به نوروزیان که باز آیند
صدا بزن، به دروازه های نیلی باغ/ به تنگ های بلورین پر ز آزادی
به شهر قصه، به شادی
به آب، آینه، ماهی/ به هر کرانه که دیدی ضیافت گل سرخ
به کوی گنجشکان/ به شهر های مقاوم/ به نیزهء آرش
به طبل های های فروخفته درتراکم شب
به ماسه ها و به مرغابیان دریانوش/ به هر خدنگ و خروش!
صدابزن، مترس، ای گلوی بی فریاد
چرا نشسته ای ، ای سینه ی دفینهء بغض
مرا خموشی خنجر کشت/ مرا هوای صنوبر کشت/ مرا دلبر کشت!
برخیز!
جاده ، پر اسب و سوار است ، سحر آسا ، برخیز!
جاده ، جولانگه یار است ، به تماشا ، بر خیز!
تهنیت گوی که جا د و ی خرافات ، شکست
دیو در شیشه فتا د ست ، به غوغا برخیز!
که خبر داشت که رجاله به اورنگ رسد
بغض دیرین هدایت ، غم نیما بر خیز!
خشکسالی شد و خون ریزی ضحاک ، مدام
ای سپیدار کهن از دل دریا بر خیز!
این دیاریست که سی ساله ، زمستان دیدست
ای به دستان تو نوروز دلارا ، بر خیز!
تو نه آنی که سر چاه جماران خسبی
در همه شهر شدست غلغله بر پا ، بر خیز!
آرش و کاوه ، فریدون دگر می خواهد
ای تو تاریخ کهن ، ای همه فردا ، برخیز!
همچنین نگاه کنید به مجموعه ی از سروده های او
http://asre-nou.net/php/ar_author.php?authnr=809%20&%20ar=Culture

نمونه های دیگری از آثار او:
سرگذشت کوتاه میرزا عبدالقادر بیدل نوشتهً دکتر عارف پژمان
http://sakhi54.parsiblog.com/Archive/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%D9%8A%D9%86%D8%A7+%D9%85%D9%87/?P=4
حماسه ای نامور، ارزشهای گیتی گستر: نگارش دكتر عارف پژمان
http://www.melliun.org/didgah/d07/11/28pezhman.htm
ناصر خسرو بلخی، شیوه شاعری و نگرش: نگارش دكتر عارف پژمان
http://nasour.net/1386.12.07/100.html
يادی و خاطره‌ای از زنده ياد دكتر حسن سادات ناصری: نگارش دكتر عارف پژمان
http://www.iran-emrooz.net/index.php/special/more/6712

یادداشت پایانی:
با درود فراوان همراه با بهترین آرزوها برای دکتر عارف پژمان و هنه ی سرایندگان و نویسندگان آزاده ی جهان 
دکتر منوچهر سعادت نوری

۱۳۹۳ آذر ۲۰, پنجشنبه

چالوس نامه


 چالوس از نظر برخی آگاهی های فرهنگی و جغرافیایی
١ - چالوس نام آبادی یا بندری در کنار دریای خزر که اسم آن در کتب جغرافی و فرهنگ های قدیم ضبط شده و بتدریج رو به ویرانی نهاده و در زمان سلطنت رضاشاه دوباره آباد شده و فعلاً مرکز بخش «چالوس » میباشد و بر کنار رودخانه ای بنام «چالوس » واقع است . یاقوت در معجم البلدان نام این آبادی را ذیل کلمه «شالوس » (که معرب چالوس است ) ضبط کرده و نوشته است :«شهری است که در جبال طبرستان واقع شده و یکی از مرزهای طبرستان است ... و بین شالوس و آمل از ناحیه جبال دیلمیه بیست فرسخ فاصله است ». چالوس نام شهر کوچک و نوسازی است که مرکز بخش چالوس می باشد و بر سر سه راهی تهران گیلان و مازندران در ٥ هزارگزی ساحل دریای خزر و کنار رودخانه ٔ چالوس واقع شده است . این آبادی قبل از سال ١٣١٠ هَ . ش . ده کوچکی بیش نبود و از آن تاریخ ببعد با اسلوبی صحیح بنا گردید. احداث راه شوسه ٔ چالوس به کرج که نزدیک ترین راه تهران بساحل دریای خزر است و ایجاد کارخانه ٔ حریربافی در وضع اقتصادی این محل تأثیر فراوان داشت . در این آبادی مهمانخانه ها و پلاژها و ویلاهای متعدد تأسیس گردیده و پل مهمی که روی رودخانه ٔ چالوس بنا شده است از جمله ساختمانهای زیبای این شهر است . راه کناره از وسط این شهر می گذرد و جمعیت آن درحدود ده هزار تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران). این شهر بوسیله ٔ راه شوسه ای که از تونل مصنوعی کندوان می گذرد به تهران مربوط می گردد: لغت نامه دهخدا
٢ - چالوس از شهرهای قدیمی استان مازندران است که در جلگه میانی سواحل دریای خزر واقع شده‌است. نام این شهر در گذشته‌های دور شالوس بود که در پیرامون آن دو شهر کوچک دیگر به نام کبیره و کچه نیز وجود داشته‌است: ویکی‌پدیا
٣ - چالوس شهری است که از شرب مدام دو رودخانه‌ی پرآب سرخوش است. از دشت و چالش که بگذریم کوه را نیز بی‌نصیب نیست. در پس انبوهی از تل و تپه و کوه و کتل، چندین و چند قله‌ی بلند سیمایش را می ‌آرایند بدین نام ها: تخت سلیمان، علم ‌کوه، خرسان، سیاه‌ کمان، لشگرک، زرین ‌کوه، زرد گله، اُلا، زرد، گردرو ... که از این میان علم ‌کوه و تخت ‌سلیمان پس از دماوند و دنا از مرتفع‌ ترین‌ قله های ایران هستند و با سبلان کوس همسری می‌زنند. این قلل که برشمرده شد، همگی شهرت جهانی یافتند و در ادبیات و اشعار و ترانه ‌ها و موسیقی انعکاسی شایسته دارند. ستیغ برکشیده‌ی علم‌ کوه و تخت ‌سلیمان سرفرازیده‌اند و هر کدام سری دارند و بر سرافسری و از سراسر جهان تاکنون کوهنوردانی به واسطه ی آنان به شهرت رسیده ‌اند: تارنمای شهرداری چالوس
پیشینه ی تاریخی چالوس
گزنفون می نویسد: "پس از آن رویدادها، کورش هخامنشی به سوی رودخانه ی چالوس که دارای ماهی های عظیم الجثه بود روانه شد. سفر او چهار روز طول کشید و مسافتی حدود ٢٤ فرسنگ را پیمود": بسیاری از تارنماها
٢ - قیام علویان در طبرستان از یک شورش محلی که در آن ولایت بر ضد بی‌رسمی‌های عمال و حکام طاهریان درگرفت در نواحی کلار و شالوس (چالوس)‌ روی داد و آرام آرام از دیلمان تا جرجان تقریباً همه جا را فراگرفت. در ورود شورشیان علوی به طبرستان، شورشیان دیلم با وجوه مردم کلار و چالوس و رویان نسبت به امام علوی اظهار وفاداری کردند: ویکی‌پدیا 
٣ - صاحب مرآت البلدان می نویسد: «... بعضی از علمای جغرافی چالوس را از آبادی های معتبر طبرستان دانسته اند زیرا معتصم خلیفه محمدبن اویس را که از امرابود به حکومت طبرستان نامزد کرد و مشارالیه خود در رویان قرار گرفت و چالوس را به احمد پسر خود سپرد» وبعد می نویسد: «چالوس حالا اسم شهر و آبادی مخصوصی نیست بلکه اسم رودخانه ٔ بزرگی است ... و دره ای که مجرا و بستر این رودخانه می باشد نیز چالوس نامیده می شود...» سپس شرحی درباره ٔ دره ٔ چالوس نگاشته و آنگاه می نویسد: «... و در این زمان آبادی بسیار مختصری نزدیک بدریا هست که موسوم به چالوس است ...» و آنگاه زیر عنوان «ذکر وقایع متعلقه به چالوس » شرح مبسوطی راجع به وقایعی که در چالوس روی داده نگاشته است: لغت نامه دهخدا
٤ - شهر چالوس در زمان حمله امیر تیمور تخریب شد و سپس تا قرن‌های متمادی به صورت روستایی کوچک درآمد. در ۱۳۱۰ با پشتیبانی دولت وقت آرام آرام به صورت شهری سازمان یافته در آمد و امروزه به شهری زیبا با امکانات فراوان جهانگردی تبدیل شده‌است: ویکی‌پدیا
برخی از بزرگان و مشاهیر چالوس
 ١ - شیخ قطب الدین رویانی: از شاعران خوش قریحه و تیز قلم چالوس و رویان بود و اشعارش تصاویر شگفت‌آور زیستگاهش را نقش می‌نمود. قصیده‌ی بهاریه‌اش در وصف بهار و شکار‌گاه ‌های رویان در دوران خود شهره‌ی کوی و برزن بود. شیخ قطب الدین رویانی یا بنابر گفته ی دکتر باستانی پاریزی شیخ قطب چالوسی شاعر طبری گوی قرن هفتم هجری عارف بلند مرتبه ای بود که سلطان سنجر سلجوقی به زیارت او مشرف می شد. : تارنمای چالوس
٢ - میرزا طاهر فقیه طبرسی: معروف به میرزا طاهر تنکابنی (۱۲۸۰ق-۱۳۶۰ق/ ۱۸۶۳م-۱۹۴۱م)، فرزند میرزا فرج‌الله، استاد جامع علوم معقول و منقول و از رجال سیاسی ایران به‌شمار می‌رفت. وی در روستای کردیچال از توابع بخش کلاردشت شهرستان چالوس چشم به جهان گشود. خانواده ‌اش ساکن کجور در منطقۀ تنکابن بودند و از این‌رو، میرزا طاهر طبرسی به «تنکابنی» شهرت یافت: ویکی‌پدیا
میرزا طاهر تنکابنی به ریاضیات آگاهی بسیار داشت و تحریر اصول اقلیدس از خواجه نصیر الدین طوسی را تدریس می نمود. در آن سال ها که وی استاد درس معقول در مدرسه سپهسالار بود، بامداد هر روز کتابهای درسی را با سادگی در زیر بغل می گرفت. از خانه خود واقع در خیابان ری پیاده به مسجد سپهسالار می رفت... خانه او در حقیقت دار العلم بود و درب آن همواره به روی دانش پژوهان و طالبان معرفت باز بود. وی از جمله مدرسان علوم سیاسی نیز به شمار می رفت... برخی از شاگردان او عبارتند از: محمد تقی مدرس رضوی، محمود نجم آبادی. میرزا هاشم آملی، میرزا مهدی الهی قمشه ای، میرزا حسین خان پیرنیا مؤتمن الملک، دکتر موسی عمید ، میرزا عبدالکریم تهرانی، محمد علی فروغی (ذکاء الملک)، بدیع الزمان فروزان فر،جلال الدین همایی،عبدالعظیم قریب: نوشته ی مهندس مهدی شمس در تارنمای چالوس
٣ - ایرج رضایی (متولد ١٣١٤ در چالوس) دوبلر و فیلم‌نامه‌نویس. وی کار دوبله را از سال ۱۳۳۸ و مدیریت دوبلاژ را از سال ۱۳۵۸ آغاز کرد: ویکی‌پدیا
ايرج رضایی نويسنده ی فيلم نامه‌هاي قصه ماهان، حريص، سينه چاك، بهار در پائيز، اخذ لوح تقدير از دانشگاه هنر تهران به عنوان صداي ماندگار و بيش از ۵٠ سال سابقه گويندگي: تارنمای دریا پایگاه خبری تحلیلی مازندران
٤ - محمدعلی خان تیرگر فاخری: از شعرا، نویسندگان،عرفا و مالکین بزرگ کلارستاق از توابع بخش مرکزی شهرستان چالوس مازندران بود: بسیاری از تارنماها  
۵ - دكتر حافظ تيرگر فاخري: در سال ١٣٤٣ در روستاي سنار از توابع كلاردشت چالوس بدنيا آمد.  وي داراي برد فوق تخصص گوارش از دانشگاه تهران در سال ١٣٧٨ است. دكتر حافظ تيرگر فاخري هم اكنون عضو هيئت علمي و دانشيار دانشگاه علوم پزشكي مازندران و مشغول به تدريس است: تارنماهای راسخون و مرزن آباد
٦ - محمد صفر لفوتی متخلص به "فریاد" (متولد ۲۵ اردیبهشت ۱۳۶۰ در چالوس): روزنامه‌نگار، وبلاگ‌نویس و پژوهشگرایرانی مقیم ایران است. نام والدین وي حیدرلفوتی و مهین تیرگر فاخری است. "روزنامه نگاری درایران شغلی سخت وعذاب آور است چون باید در جریان همه خبرها باشی و سکوت کنی!" از جمله سخنان مشهور اوست: ویکی پدیا
٧ - عبدالرضا شیخ الاسلامی(متولد ۱۳۴۶ چالوس): وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی بود. او دکترای مهندسی عمران از دانشگاه علم و صنعت ایران دارد و عضو هیأت عملی همان رشته در آن دانشگاه است: منابع گوناگون
برخی از نقاط دیدنی چالوس
آبشار هریجان - پارک جنگلی چالوس - کاخ چای خوران - کاخ ملکه مادر (از بناهای پهلوی دوم) - ویلاهای جنگلبانی - پل فلزی چالوس - کارخانه حریربافی چالوس - پارک جنگلی نمک آبرود - دریاچه ی ولشت - دریاچه سد دریوک - مرداب کندوچال - راه سنگ‌فرش (که از آن به عنوان راه ناصرالدین شاهی یاد می‌کنند/گویا این راه چالوس را به منظریه شمیران متصل می ‌نموده ‌است) - عمارت شاه چشمه - مجموعه بناهای دیوانی کلاردشت - نهر ملک جوب - بنای نهارخوران کندوان - کاروانسرای سنگی پای قله کندوان - کاروانسرای سر قله کندوان - تونل کندوان - آبگرم کندوان در روستای آنگوران کلاردشت - برفچال ‌های تنگ لو و گردونکوه - شکارگاه‌های شهرستان چالوس - یخچال‌های علم کوه - غار «یخ مراد» در هریجان و غار «دیوکولی» در انگوران - جاده ی جنگلی عباس‌آباد به کلاردشت - جاده ی معروف کندوان و نقاط متعدد دیدنی مسیر آن نظیر روستای سیاه بیشه، گردنه هزارچم و غیره ... : منابع گوناگون
چالوس : در زنجیری از ویدئوها
ترانه ی "جاده چالوس" (از یغما گلرویی) - اجرا: رضا یزدانی
https://www.youtube.com/watch?v=SNN-P8jig7Y
جاده چالوس در فصل تابستان
https://www.youtube.com/watch?v=9IGO5oF8_xU
بخشی از فیلم سینمایی جاده چالوس
https://www.youtube.com/watch?v=XEPUeIZZt_0
 جاده ی چالوس - ایران
https://www.youtube.com/watch?v=KvuK2fx9llg
موزیکال جاده ی چالوس - ترانه ی زبان زرگری - اجرا: حسن شماعی زاده
https://www.youtube.com/watch?v=37zt1_nNsKk
چالوس: در زنجیری از سروده ها
بنگر یکی به منظر چالوس کز جمال/ صد ره به زیب وزینت مازندران فزود
زان‌ جایگه به بابل و شاهی گذاره کن/ پس با ترن به ساری و گرگان گرای زود
بزدای زنگ غم به ره آهنش ز دل
اینجا بودکه زنگ به آهن توان زدود...: ملک‌الشعرای بهار
اي محفل شادماني من/ اي با دل من چو درد مأنوس
منزلگه_ آسماني_ من
اي نقش_ رُخ_ بهشت چالوس... : دکتر ابوالحسن علي ‌آبادي
از سمنگان تا کناره ، راه چالوس/ از ورای صخره ها وجلگه ‌های سبز زاگروس
تا به زیر آسمان پرستاره، شهرکرمان/ یا بسوی تپه ‌های نفتی مسجد سلیمان
من کجای این جهان را دوست دارم/ من وطن را ، آشیان را دوست دارم
دکتر منوچهر سعادت نوری
بیشتر: http://saadatnoury.blogspot.ca/2014/12/blog-post_8.html
گزیده ای از نوشتارها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/12/blog-post_11.html
Chaloos: In A Chain of Notes, Poems , and Videos
Abstract: Chaloos is a small town in western Mazandaran located about 8 km from the Caspian coast at an elevation of 7 m. Chaloos River flows through the Alborz mountain range and into the Caspian Sea...Cyrus proceeded four days' march, a distance of twenty parasangs, to the river Chalus, which is a plethrum in breadth, and full of large tame fish/ Some Persian Poems about Chaloos/Some Videos on Chaloos
Collected and Prepared by
Manouchehr Saadat Noury, PhD
http://iranian.com/posts/chaloos-in-a-chain-of-notes-poems-and-videos-42237

بخش های پیشین مجموعه ی یادداشت ها و نوشتارها و نامه ها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/03/blog-post_8004.html

۱۳۹۳ آذر ۱۴, جمعه

١۵ - یاد نامه ی قهار عاصی

ماجرای زندگی او:
عبدالقهار عاصی معروف به قهار عاصی‌ (۱۳۳۵ - ۱۳۷۳ خورشیدی) ، زاده ی روستای ملیمه (در پنجشیر افغانستان) و بزرگ ‌شده و درس ‌خوانده ی کابل و از فعالان شعر افغانستان در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد خورشیدی بود‌. روح ناآرام عاصی‌ ، علاوه بر صورت‌، در سیرت شعر او نیز خودنمایی می‌کند. عاصی ذاتاً شاعری بود دردمند، اهل موضع‌گیری و صراحت بیان‌. به همین لحاظ، غالباً با مسایل افغانستان درگیر بود و کمتر اتفاقی در کشورش افتاد که عاصی از کنارش با سکوت گذشته باشد. ولی او با این همه موضع‌گیری‌، روحیه‌ای تغزلی نیز داشت‌. از او شعرهای عاشقانه لطیفی بر جای مانده است‌. گاهی در شعرش آمیختگی زیبایی از لحن حماسی و تغزلی هم دیده می‌شود که خاص خود اوست‌.شاید تعبیر "از آتش‌، از ابریشم" که نام واپسین کتاب شعر عاصی است‌، حکایتگر خوبی از روحیه او باشد. عاصی به سبب همین روحیه در سالهای حاکمیت کمونیست ها در افغانستان، گاه در لفافه و گاه با صراحتی شاعرانه‌، شعرهایی در تعارض با حاکمیت سرود. همین لحن معترض‌، پس از آن هم برجای ماند و کتاب "از جزیره خون" نشانه ی اعتراض اوست نسبت به وضعیت کشورش در دوران حکومت مجاهدین و جنگ های داخلی بعد از اردیبهشت ۱۳۷۱ خورشیدی.
ادامه این جنگ ها، عاصی را همچون بسیاری دیگر از افغان ها وادار به مهاجرت کرد و او از میان کشورهای دور و نزدیک‌، ایران را برگزید. شاید می‌خواست حال که از میان هموطنان بیرون رفته است‌، از میان همزبانان بیرون نرود.
حضور بعضی دوستان شاعر افغانی و ایرانی او در ایران نیز این انتخاب را تقویت می‌کرد. چنین شد که در بهار ۱۳۷۳ خورشیدی با خانواده‌اش به ایران کوچید و در مشهد اقامت گزید. عاصی در ایران، هم برای ایجاد ارتباط میان شاعران مهاجر و مقیم آن کشور کوشید و هم آثاری تألیف کرد که به صورت کتاب و مقاله در ایران چاپ شد و غالباً نیز با پشتکار محمدحسین جعفریان دوست عاصی همراهی می شد‌.
اما مدت کوتاهی پس از اقامت عاصی در مشهد، مقامات ایرانی اجازه ماندن به او ندادند و شاعر آواره افغان، نومیدانه روانه ی کشورش شد، در حالی که این بیت حافظ را به دوستش فرهاد دریا (آواز خوان افغان) نوشته بود:
غم غریبی و غربت چو برنمی‌تابم/‌  به شهر خود روم و شهریار خود باشم‌
عاصی و فرهاد دریا از کابل با هم رابطه‌ای نیک داشتند. فرهاد بسیاری از شعرهای عاصی را با آهنگ خوانده است و «از آتش از بریشم‌» آخرین کتاب عاصی نیز به همت او چاپ شد.
قهار عاصی با همسرش میترا و تنها فرزندش مهستی‌، مشهد را به قصد هرات و سپس کابل ترک کرد . بسیار از آن زمان نگذشته بود که خبر درگذشت او در ۷ مهر براثر انفجار خمپاره در کارته پروان کابل‌، در همه جا پخش شد.
قهار عاصی هنگام مرگ ٣٨ ساله بود: تارنمای بی بی سی فارسی و تارنمای دانشنامهٔ آزاد ویکی‌پدیا
 
نمونه هایی از سروده های او:
ملت من
اين ملت من است که دستان خويش را/ بر گرد آفتاب کمربند کرده‌است‌
اين مشتهای اوست که می‌کوبد از يقين‌/ دروازه‌های بسته ترديد قرن را
ايمان بياوريد/ تنهاترين پيامبر/ اينک‌ ملتم‌/ با آيه‌های خشم خدا قد کشيده‌است‌
اين ملت من است که تکرار می‌شود/ با نام انسان‌/ با واژه عشق‌
اين اوست‌، اوست‌، اوست‌ که شيپورهاش را/ شيپورهای فتح پيام‌آشناش را
آورده در صدا/ بيدار می‌کند/ هشدار می‌دهد
پارسی
گل نيست ماه نيست دل ماست پارسی/ غوغای که ترنم درياست پارسی
از آفتاب معجزه بر دوش می کشد/ رو بر مراد و روی به فرداست پارسی
از شام تا به کاشعر از سند تا خجند/ آيينه دار عالم بالاست پارسی
تاريخ را وثيقه سبز شکوه را/ خون من و کلام مطلاست پارسی
روح بزرگ و طبل خراسانيان پاک/ چتر شرف چراغ مسيحاست پارسی
تصوير را مغازله را و ترانه را/ جغرافيای معنوی ماست پارسی
سرسخت در حماسه و هموار در سرود/ پيدا بود ازاين که چه زيباست پارسی
بانگ سپيده عرصه بيدار باش مرد/ پيغمبر هنر سخن راست پارسی
دنيا بگو مباش بزرگی بگو برو/ ما را فضيلتی که ما راست پارسی
گل سوری
کبوترهای سبز جنگلی در دوردست از من‌
سرود سبز می‌خواهند
من آهنگ سفر دارم‌/ من و غربت‌/ من و دوری‌
خداحافظ گل سوری
نماز عشق
سحری به یاد رویت هوس نماز کردم/ به حضور دل تپيدم بخدا نياز كردم
همه خانه را خيالت بگرفت و آرزويت/ لب ناله بسته مي شد، در گريه باز كردم
گله ها ی شام هجران و غمينه ها غربت/ دوسه نكته بود از درد، و منش دراز كردم
به مقام كبريايي كه سخن نداشت راهی/ به دعا نه رفت كاری و ترانه ساز كردم
عطشم چنان ز جا برد كه رفته رفته آخر/ ره كربلا گرفتم سفر حجاز كردم
انتحار لحظه‌ ها
نيمه شب بود و ساربان بزرگ/ پهره مي‌داد كاروانش را
كاروان از لجاجت شب دوش/ ديده مي‌بست ساربانش را
فرصتي رفت و دست‌هايي چند/ كار آن قوم زار مي‌كردند
ساربان خواب و كاروان در خون/ لحظه‌ها انتحار مي‌كردند
دو بیتی ها
هر تن كه زجمع انجمن مي‌شكند/ والله كمرو بازوي من مي‌شكند
سر تا قدم از هزار جا مي‌شكنم/هر شاخه گلي كه زين چمن مي‌شكند
***
آتش صبر و روزگاران همه سنگ/ ما پاي شكسته رهگذاران همه سنگ
نقشي همه انتظار و چشمي همه آب/ شهري همه درد و شهرداران همه سنگ
***
ما بلبل و فصل‌ها زمستان اين‌جا/ ما نغمه و روزگار ويران اين‌جا
ما عاشق و درد بي‌بهاري در باغ/ ما خامش و خانه آتشستان اين‌جا
***
اي دشت تهی بته كنانت چه شدند/ چوپان بچه‌هاي نوجوانت چه شدند
اي بستر خاكتود ه ي خاطره‌ها/ ياران قديم همزبانت چه شدند
***
وقتي كه برادران زجان مي‌گذرند/ مردانه زهفت آسمان مي‌گذرند
تابوت عزيزان به سر شانۀ‌شان/ فريادي و شيپور زنان مي‌گذرند
***
تا ژندۀ عشق حق بر افروخته‌ايم/ از مخمل خون به تن كفن ساخته‌ايم
ما مفت نه سهم مي‌بريم از خورشيد/ دامن دامن ستاره پرداخته‌ايم
***
تا دامن آفتاب بر چنگ من است/ با هر چه شب است و تير‌گي جنگ من است
ني گفتن و خودسري كه عيبش داني/ اوج هنر و كمال فرهنگ من است
ویدیو هایی از برخی آثار او:
گل نيست ماه نيست دل ماست پارسی
https://www.youtube.com/watch?v=2r-EUotBpX8
در ستایش پارسی
https://www.youtube.com/watch?v=j6Cyr1kQiDc
دل ماست پارسی
https://www.youtube.com/watch?v=Y-ue5Ak5sBA
دیار نازنین من (سروده ی قهار عاصی) - دکلمۀ بانو صبا رسا
https://www.youtube.com/watch?v=StDQBJD2LPg
آهنگ پـارسی
https://www.youtube.com/watch?v=A_DDp9Yf2fQ
اگر می شد (سروده ی قهار عاصی) - دکلمۀ میلاد شریف
https://www.youtube.com/watch?v=p_2eaOX8-0U
همچنین نگاه کنید به
۱ - مجموعه ی اشعار قهار عاصی
 ٢ - تاملی بر ترانه‌ها و دوبيتی‌های قهار عاصی : نوشته ی پرتو نادری 
۳ - قهار عاصی شاعر عشق، شاعر درد
٤ - قهار عاصی شاعر گل سوری : نوشته ی سعید حقیقی

یادداشت پایانی: غزل "پارسی" سروده ی زنده یاد قهار عاصی بی تردید یکی از شاهکار های شعر و ادب در زمینه ی توصیف زبان و فرهمگ پارسی است و بدون شک همانند نام سراینده ی آن از جمله سروده هایی است که پیوسته ماندگار و جاودانه خواهد بود. روانش شاد و یادش گرامی باد
دکتر منوچهر سعادت نوری
Remembering Famous Afghan Poet Qahar Asi
Abstract:
Qahar Asi (also spelled as Ghahaar Assi) was a notable modern Afghan poet. He was born in Malima in Panjshir province. He is considered to be Afghanistan’s most famous modern poet who has practiced both "New" and "Classic" poetry styles. Asi died on September 29, 1994 in Kabul when a rocket hit his home during the 90s civil war. Like lots of other Afghan poets and writers of his time, Asi showed his concerns about the political and social situation of Afghanistan. His poetry is, sometimes, strongly influenced by the then socio-political developments in Afghanistan. May his soul rest in eternal peace. He will always be remembered as one of the best Afghan poets.
Manouchehr Saadat Noury, PhD
More: http://iranian.com/posts/remembering-famous-afghan-poet-qahar-asi-42132
گزیده ای از نوشتارها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/12/blog-post_2.html

بخش های پیشین یاد نامه ها:

مجموعه ی یاد نامه ها


١ - یادنامه ی ایرج افشار
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2013/02/blog-post_10.html
٢- یاد نامه ی دکتر مهدی حمیدی شیرازی
http://iranian.com/posts/view/post/7688
و اینجا: http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2013/02/blog-post_4654.html
٣ - یاد نامه ی جلال الدین همایی
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2013/02/blog-post_15.html
و اینجا http://asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=25571
٤ - یاد نامه ی فريدون توللی
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2013/02/blog-post_21.html
۵ - یاد نامه ی محمد مختاری
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2013/02/blog-post_24.html
٦ - یاد نامه ی رهی معیری
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2013/03/blog-post_8.html
٧ - یاد نامه ی نصرت رحمانی
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2013/03/blog-post_13.html
٨ - یاد نامه ی دکتر سیف الله وحیدنیا
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2013/06/blog-post_23.html
و اینجا: http://asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=27315
٩ و ١٠ - یاد نامه های همای اصفهاني و طرب اصفهاني
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2013/10/blog-post.html
١١ - یاد نامه ی محمد زهري
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2013/11/blog-post_7.html
١٢ - یاد نامه ی محمد ابراهیم باستانی پاریزی
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/03/blog-post_28.html
١٣ - یادنامه ی دکتر پرویز خانلری
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/12/blog-post.html
١٤ - یادنامه ی نادر نادرپور
http://iranian.com/main/blog/m-saadat-noury-22.html
و اینجا: http://saadatnoury.blogspot.ca/2014/07/blog-post_15.html
١۵ - یادنامه ی قهار عاصی
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/12/blog-post_2.html
١٦ - یاد نامه ی دکترعبدالحسین زرین‌کوب
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/03/blog-post_8.html
١٧ - یاد نامه ی دکتر بهرام فره ‌وشی
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/04/blog-post_2.html
۱۸ - یاد نامه ی نعیم فراشری سراینده ی پارسی‌گوی آلبانی
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/07/blog-post.html
۱۹ - یاد نامه ی علی اکبر دهخدا/ به زبان انگلیسی
http://iranian.com/main/blog/m-saadat-noury/ali-akbar-dehkhoda.html
۲۰ - یادی از برخی هنرمندان ایران و ترانه های مشهورشان
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/06/blog-post_11.html
۲۱- یاد نامه ی "هوارد باسکرویل" آموزگار آمریکایی که جان خود را در راه انقلاب مشروطه ی ایران فدا کرد
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/07/blog-post_18.html
۲۲ - یاد نامه ی "قصاب کاشانی" سراینده ی پارسی‌گوی اواخر دورهٔ صفویه
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/07/blog-post_30.html
۲۳ - یاد نامه ی رحیم معینی کرمانشاهی شاعر و ترانه سرا
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/11/blog-post_25.html
 ۲۴ - یادنامه ی آنتوان سوروگین پیشکسوت عکاسی از اوضاع اجتماعی ایران
 http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/12/blog-post_14.html
۲۵ - یادنامه ی رودکی سمرقندی
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2016/07/blog-post_6.html
۲۶ - یادنامه ی سید حسام الدین دولت ‌آبادی
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2016/08/blog-post_15.html
 ۲۷ - یادنامه ی صادق سرمد
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2016/08/blog-post_27.html
۲۸ - یادنامه ی مسعود فرزاد
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2016/09/blog-post_6.html
۲۹ - یاد نامه ی حکیم شرف الدین حسن اصفهانی متخلص به شفائی
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2016/12/blog-post_30.html
 ۳۰ - یاد نامه ی ادیب‌ الممالک فراهانی
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2017/02/blog-post_12.html
۳۱ - یاد نامه ی ایرج میرزا جلال ‌الممالک
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2017/02/blog-post_18.html
۳۲ - یاد نامه ی عمران صلاحی
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2017/03/blog-post.html
۳۳ - یادنامه ی ادیب برومند
٣٤ - یادنامه ی  شکیبی اصفهانی
۳۵ - یاد نامه ی حبیب یغمایی پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی و مدیر مجله ی ادبی یغما

یادنامه ی دکتر پرویز خانلری

پرویز ناتـل خانلری در اسفند ماه ۱۲۹۲ خورشیدی در تهران متولد شد. خانوادهٔ پدر و مادر او هر دو مازندرانی بودند و در حکومت قاجار شغل دیوانی داشتند. خانوادهٔ پدری خیلی زودتر از شهر بابل مازندران کوچ کرده بودند. جد او میرزا احمد مازندرانی ابتدا عنوان خانلرخان و بعد لقب اعتصام‌الملک گرفت. میرزا خانلرخان اعتصام‌الملک تا پایان عمر ، مشاغلی در وزارت امور خارجه داشت و مدیر کل وزارت خارجه بود. پدر خانلری، میرزا ابوالحسن خان خانلری (۱۲۸۸-۱۳۴۹ قمری) ابتدا در وزارت عدلیه و سپس در وزارت امور خارجه خدمت می‌کرد و از سال ۱۳۱۶ قمری به مدت ده سال در تفلیس و پترزبورگ مأموریت سیاسی داشت. در سال مشروطیت به تهران آمد و ازدواج کرد و در سال ۱۳۰۹ خورشیدی در تهران درگذشت. نام خانوادگی خانلری از لقب جد او خانلرخان گرفته شده‌است. کلمهٔ ناتل (نام قدیمی شهری در مازندران) به پیشنهاد نیما یوشیج (پسرخالهٔ مادرش) بر نام خانوادگی او افزوده شد و با آنکه خود همیشه آن را به کار می‌برد در شناسنامهٔ او نبود.
پرویز ناتـل خانلری تحصیلات ابتدایی را در مدرسهٔ سن‌لویی، مدرسه آمریکایی تهران و مدرسهٔ ثروت تهران گذراند. درس ‌های دورهٔ اول دبیرستان را به‌طور متفرقه امتحان داد و هنگام ورود به دارالفنون برای دورهٔ دوم متوسطه، به تشویق بدیع‌الزمان فروزانفر که آن زمان معلم دارالفنون بود، رشتهٔ ادبی را انتخاب کرد. سپس وارد دانشسرای عالی شد و در سال ۱۳۱۴ دانشنامهٔ لیسانس زبان و ادبیات فارسی را از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران دریافت کرد. پس از گذراندن دورهٔ آموزشی خدمت نظام وظیفه از سال ۱۳۱۵ به خدمت وزارت فرهنگ درآمد و مدتی دبیر دبیرستان ‌های رشت بود. سپس ضمن تدریس در دبیرستان ها ، دورهٔ دکترای زبان و ادبیات فارسی را گذراند.
در سال ۱۳۲۲ خانلری جزو اولین گروه دریافت‌کنندگان دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران بود. موضوع پایان نامه دکتری او «تحول غزل در شعر فارسی» بود که به راهنمایی ملک‌الشعرا بهار به انجام رساند و بعداً با عنوان «تحقیق انتقادی در عروض و قافیه و چگونگی تحول اوزان غزل فارسی» به چاپ رسید. پس از پایان خدمت وظیفه، دوران خدمت در دانشگاه تهران را آغاز کرد. خانلری کرسی تاریخ زبان فارسی را در دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران ایجاد کرد و تا سال ۱۳۵۷ خود متصدی تدریس آن بود. در همان اوایل دوران خدمت در دانشگاه تهران، در سال ۱۳۲۵ انتشارات دانشگاه تهران را بنیان گذاشت و خود به مدت پنج سال مدیریت آن را به عهده داشت.
خانلری از دوران دانشجویی، همکاری خود را با مطبوعات آغاز کرد و اشعار و نوشته‌هایش در مجله مهر انتشار می‌یافت. در خاطرات خود به از جمعی از ادیبان نامدار آن زمان همچون محمدتقی بهار، رشید یاسمی و سعید نفیسی یاد می‌کند که در دفتر مجلهٔ مهر گرد می‌آمدند و مشهور به ادبای سبعه (هفت‌گانه) بودند. در مقابل آنها به چهار نفر جوان‌تران نوگرا و تحصیل‌کردهٔ اروپا یعنی صادق هدایت، مجتبی مینوی، بزرگ علوی و مسعود فرزاد اشاره می‌کند که در کافهٔ رزنوار در خیابان لاله‌زار نو جمع می‌شدند و به گروه ربعه مشهور شده بودند و خانلری در حدود سال ۱۳۱۵ با آنان نیز آشنایی یافت.
پرویز ناتـل خانلری در سال ۱۳۲۰ با زهرا کیا ازدواج کرد که حاصل آن یک دختر و یک پسر بود. پسرش آرمان در جوانی درگذشت. در خرداد ۱۳۲۲ نخستین شماره از مجلهٔ ادبی سخن را انتشار داد و با وجود وقفهٔ ناخواسته ‌ای که پیش آمد تا سال ۱۳۵۷ انتشار آن را تداوم بخشید.
خانلری در سال ۱۳۲۷ به پاریس رفت و مدت دو سال در انستیتو دو فونتیک که ضمیمهٔ دانشگاه سوربن بود به مطالعه و تحقیق مشغول شد. او اولین ایرانی بود که با رشتهٔ فونتیک ( آوا شناسی ) در این مؤسسه آشنا شد و رساله‌ای نیز در این باره به زبان فرانسوی نوشت.
پرویز ناتـل خانلری در سال ۱۳۳۴ معاون وزارت کشور (در دورهٔ وزارت اسدالله علم) شد. از همان دوران سناتور انتصابی مازندران شد و چند دوره تا سال ۱۳۵۷ در آن سمت بود. از شهریور ۱۳۴۱ تا بهمن ۱۳۴۲ مقام وزارت فرهنگ را در کابینهٔ اسدالله علم داشت. در مقام وزارت فرهنگ، طرح ایجاد سپاه دانش را پیشنهاد کرد و به تصویب رساند و اجرای آن را آغاز کرد.
بی‌تردید مهمترین خدمت خانلری به فرهنگ ایران، تأسیس بنیاد فرهنگ ایران با جلب همکاری عده‌ای از پژوهشگران بود که در سال ۱۳۴۴ آغاز به کار کرد. بنیاد فرهنگ ایران در مدت فعالیت خود بیش از سیصد عنوان کتاب را منتشر کرد که غالب آنها متون و تحقیقات مهمی در جنبه‌های مختلف ادبی و تاریخی و علمی بود. ریاست بنیاد فرهنگ از ابتدای تأسیس تا سال ۱۳۵۷ به عهده خانلری بود. خانلری همچنین ریاست فرهنگستان ادب و هنر را به عهده داشت. مدتی نیز مدیر کلی سازمان پیکار با بیسوادی را به عهده گرفت.
پس از انقلاب ۵۷ ، پرویز ناتل خانلری به مدت صد روز زندانی شد و از همهٔ فعالیت‌های رسمی و دانشگاهی کناره گرفت. پرویز ناتل خانلری در شهریور ۱۳۶۹ پس از یک دوره بیماری طولانی در ۷۷ سالگی در تهران درگذشت.
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B2_%D9%86%D8%A7%D8%AA%D9%84_%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%84%D8%B1%DB%8C
پرویز ناتل خانلری و شعر "عقاب" او
دکتر خانلرى، مثنوى بلند عقاب را در مرداد ١٣٢١ خورشیدی سرود و آن‏را به دوست دیرین خود صادق هدایت هدیه کرد، ظاهرا خانلرى، نخست شعر عقاب را به صورت یک رباعى سروده و بعدها آن‏را در قالب مثنوى درآورده بود. "عقاب" بلافاصله مورد توجه و استقبال وسیع شعردوستان نوجو و ادیبان سخن‏شناس قرار گرفت و مضمون بلند شعر و زیبایى بیان و تصویرآفرینیهاى دلنشین آن که در کلامى ساده و روان ارائه شده بود، این مثنوى را به عنوان یکى از اشعار برگزیده و ممتاز دوران معاصر، به حافظه جامعه سپرد. مردم، "عقاب" را نمادى از ارزشهاى متعالى انسان و تصویرى پویا و زنده از آدمیانى که جان بر سر ارزشها مى نهند، تصور کردند، کسانى که عمر کوتاه ولى باارزش و زیباى عقاب را بر زندگى طولانى توأم با پستى و زشتى و حقارت زاغ، ترجیح مى دهند و زندگى را در گنداب پستیها و حقارتهاى بدنامى آور، سپرى نمى کنند.:
گشت غمناک دل و جان عقاب‏/ چون ازو دور شد ایام شباب‏ ...
شهپر شاه هوا اوج گرفت/ زاغ را دیده بر او مانده شگفت‏
سوى بالا شد و بالاتر شد/ راست با مهر فلک همسر شد
لحظه‏اى چند بر این لوح کبود
نقطه‏اى بود و سپس هیچ نبود: دکتر پرویز خانلری
http://dr-rastegar.persianblog.ir/post/316
In Memory of Parviz Khanlari
The Householder of Expressing all Words passed away
He was the King of Eloquence and he was Parviz Khanlari
You will never be welcomed by the people of linguistic proficiency
While you do not recognize the King as the master of prose and poetry: Manouchehr Saadat Noury /December 2007
Here is the Persian Version of above poem, which was composed by Iranian Poet Dr Mazaaher Mossaffa
بربست رخت خسرو_ ملک سخنوری/ شا هنشه_ بلاغت : پرویزخا نلری
اهل_ سخن نه ای، زسخن گربه هیچ روی/ یا دآ وری وهیچ ازو یاد ناوری
http://iranian.com/main/blog/m-saadat-noury-96.html
همچنین نگاه کنید به نوشتاری به زبان انگلیسی از همین نگارنده:
First Iranian Scholar in Persian Literature: Parviz Natel Khanlari
http://iranian.com/main/blog/m-saadat-noury/first-iranian-scholar-persian-literature-parviz-natel-khanlari.html
و اینجا  http://www.vebidoo.com/parviz+natel-khanlari
یادداشت پایانی: روانش شاد و یادش گرامی باد
دکتر منوچهر سعادت نوری
گزیده ای از نوشتارها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/12/blog-post.html

۱۳۹۳ آذر ۴, سه‌شنبه

ایرانیان درپهنه ی سرزمین نیاکان آریایی: ٣١ - پیوستگی تاریخ ایران با سرزمین جغرافیایی آریاها


در چند بخش نخستین، با برخی ویژگی های فرهنگی و هنری سرزمین نیاکان آریایی آشنا شدیم و در بخش پیشین (بخش ٣٠) به بسیاری از شهرهای مشهور باستانی ایران اشاره کردیم. در این بخش، پیوستگی تاریخ ایران را با سرزمین جغرافیایی آریاها بر پایه ی چند نوشتار از پژوهشگران معتبر و مورد اعتماد، با یکدیگر مرور می کنیم:
ايران سرزميني است که نزديک چهار هزار سال پيشرو ممالک متمدن دنيا بوده است: "مملکت من شايسته احترام است و من اين احترام را هميشه نگه داشته ام. مملکت من، سرزميني است که نزديک چهار هزار سال پيشرو ممالک متمدن دنيا بوده است و من اين حرف را از روي  خودپرستي نمي زنم، بلکه اين حقيقت است، و چنين مملکتي را بايد دوست  داشت، بايد نسبت به او متواضع بود، بايد او را عزيز داشت و من عزيز مي دارم، همين حالت در من هست. مملکت ما، مملکتي است که با فرهنگ عميقش شايستگي اين را دارد که  هيچگاه، به هيچ وجه، به هيچ طريق، از ياد ساکنان خودش، و از ياد فرزندان  خودش غافل نماند و فرزندان آن هم موظفند که چنين مادري را بپرستند، چنين  مادري را احترام کنند و چنين مادري را در حقيقت بر روي چشم بگذارند": دکتر ذبيح الله صفا
http://www.mehremihan.ir/irans-great/1100-zabi-safa.html
جغرافیای تاریخ ایران: "تاریخ درجغرافیا تحقق می پذیرد. برای آنکه تاریخ به دنیا بیاید، ببالد و ادامه یابد نیازمند سرزمینی است. تاریخ هر قوم یا ملت جایگاه اوست در زمان، همچنانکه سرزمین یا کشور ماءوای اوست در مکان. تاریخ و جغرافیا زمان و مکان هر ملتی را می سازند. در اقوام بیابان گرد، تاریخ جای خودر را به نسب نامه وا می گذاشت مثلا" در اعراب جاهلی، تبارشناسی به خط عمودی - بی پیوند با زمین – پدر در پدر و پس از سیری دراز به نیاکان اسطوره ای می پیوست، و یا در مغولان به میانجی چند پشت به خدای آسمان (تنگری) می رسید. در این هر دونمونه، "تاریخ" گسترش افقی و سرگذشت زمینی ندارد، از بالا آغاز می شودو به خط راست پائین می آید تا به سران قوم و قبیله برسد، نه به سرزمین آنان. در این ها تاریخ یا در پشت پدران جای دارد یا بند نافش بی واسطه به آسمان بسته شده است. ولی در اقوام ساکن ، پیدایش تاریخ – و همراه با آن ، تمدن - نیازمند سرزمینی جغرافیایی است، سرزمینی با شرایط اقلیمی و طبیعی، با همسایگان و روابط اجتماعی و جز این ها. پیدایش تمدنهای کهن در کنار دریاها و رودخانه ها، در ساحل مدیترانه، در مصر، بین النهرین و چین و جاهای دیگر نمونه های شناخته شده است. شرایط اقلیمی و طبیعی گوناگون، زندگی و مردمی سازگار باخود به وجود می آورد. بهمین سبب کسانی "جغرافیا" را مهمترین پدیدهء تاریخ ساز می دانند و کار کرد عمل انسانی و نیروهای فراوان و درهم تنیدهء دیگر را در قیاس با آن به چیزی نمی گیرند. روشی که خواسته و پسندیدهء ما نیست.
موضوع گفتار ما نیز اثر موقع جغرافیایی ایران است، ولی نه بسوی بیرون، بلکه به درون، در پیدایش و سیر تاریخ خودما، بودن در این بخش آسیا، میان دو دریا، رویی به هند و رویی به یونان و روم، دستی به جیحون و سیحون و دستی به دجله و فرات داشتن، با تاریخ ما چه کرده و چگونه مخصوصا" از شمال شرقی و جنوب غربی از دوسو در آن اثر گذاشته است. داستان را ناچار از مهاجرت آریا ها به ایران – که خود به معنی سرزمین آریاهاست – آغاز می کنیم. آنها در دوران های دور، که به هزارهء اول و دوم پیش از میلاد می رسید، در موج های متناوب از دوجانب دریای خزر به این سرزمین سرازیر شدند. دسته هایی از بالای ماوراء النهر به خراسان فرود آمدند و دسته هایی از میان دو دریای خزر و سیاه، از کوههای قفقاز گذشتند و به آذربایجان رسیدند. گروهی ماندند و گروه دیگر راهی فارس و خوزستان شدند. این مهاجرت از دو سو به ایران، از شمال شرق و شمال غرب، سرآغازی دوگانه به تاریخ ایران داد و سبب شد که از یک قوم، دو سرچشمه، در دو سرزمین جغرافیایی متفاوت برجوشد. مهاجران اگر چه آریایی و از ایندست همانند بودند، ولی هر یک ویژگی های خود را داشتند. نخست از آن شاخهء شمال غربی، از مادها و پارسیان، بنیانگذاران پادشاهی ماد و امپراطوری هخامنشی میتوان آغاز کرد. مادها که فرمانروایی خودرا با اتحاد چند قبیله استوار کردند، از همان روزهای اول گرفتار دولت نیرومند آشور بودند. آنها حکومت خود را در کشاکش با آشوریان و سرانجام با تصرف نینوا در ٦١٢ قبل از میلاد و برانداختن آن تحقق بخشیدند و این در دنیای کهن رویداد بزرگی بود. چون ایرانیان را هزار سال (تاقرن چهارم در دورهء شاپور ذوالاکتاف) از هجوم اقوام سامی در امان داشت. مادها اولین پادشاهی تاریخی ایران را برپا کردند. آنها از نظر سازمان دادن و پیوند و همدستی قبیله ها برای حکومت، پیش در آمد پارسیان بودند و بعد ها خود بصورت همدستان و یاران ممتاز آنان در آمدند و پارسیان به کمک این خویشاوندان نزدیگ، اولین امپراطوری چند ملیتی و چند فرهنگی تاریخ را بوجود آوردند.
کشور این پارسیان، در دنیای باستان، موقع جغرافیایی ویژه ای داشت که در تشکیل دولتشان بی اثر نبود، مهاجرت آنان ظاهرا" در قرنهای هفتم یا هشتم پیش از میلاد پایان پذیرفت و خود در "انشان" و "پارسه" در سرزمینی که شمال خوزستان و نیر فارس امروز را در بر می گرفت، ماندگار شدند. "انشان" در نزدیکی شوش، پایتخت کهنسال و با شکوه عیلام، جای داشت که در دورانهای پیش تر بر سراسر جنوب و جنوب غرب ایران فرمان می راند. پارسی ها در روزگار انحطاط عیلام در نزدیکی پایتخت آن جای گرفتند. به نام پارس ها ، نخستین بار در  ٦٩٠ قبل از میلاد برمی خوریم که در شمار سپاهیان عیلام با آشور می جنگیدند و پس از آن در کنار مادها نیز با آشوریان جنگیدند و از همان زمانها در سرنوشت سیاسی منطقه دستی پیدا کردند. پارسی ها که در پادشاهی مادها بر آمدنده و پروبال گرفتند، با دولتهایی همجوار شدند که دارای تمدنهای کهن، سازمانیافته و قوام گرفته بودند و آئین جهانداری و سازماندهی کشوری و لشکری آنها می توانست بعنوان نمونهء آماده ای بکار این نوخاستگان تازه نفس بیاید. پارس ها از همان زمان فرمانگزار مادها بودند به سرزمین عیلامی انشان دست انداختند و خود را شاه ان دانستند. لقب هخامنش سردودمان سلسله، کمبوجیهء اول و کوروش بزرگ "شاه انشان" بود. همچنین می دانیم که داریوش پایتخت را به شوش برد و شهری که بیش از هزار سال مرکز امپراطوری بزرگی بود و آثار چند دورهء پیاپی تمدن بر لایه های چند گانهء آن رسوب کرده بود، مرکز هخامنشیان نیزشد که درست برتختگاه پادشاهان عیلام نشستند و صاحب مرده ریگ تمدن پیشین شدند. پارسیان اندک زمانی پس از جای گرفتن دو میهن تازه توانستند نخستین امپراطوی جهانی را از اقوام و فرهنگ های گوناگون سازمان دهند. در این کار بزرگ به جز عوامل خودی و قومی : - جهان بینی ، فرهنگ و ساخت اجتماعی آریائیان، ویژگی های اخلاقی چون شجاعت، راستی و آسان گیری مذهبی ، قدرت سازماندهی و شیوهء رفتار با مردم دیگر و جز اینها، عوامل بیگانه، و دستاوردهای تمدنهای همسایه نیز سهم سزاوارداشت. سنگ نبشته ها که رسمی ترین و استوارترین منشورهای پادشاهی بود به زبان پارسی، عیلامی و بابلی نگاشته می شد و این امر نه فقط نشان رسمیت این زبانها، بلکه نشانهء حسن قبول و حضور تمدنهای دیگر و دارندگان آنها در داخل مرزهای شاهنشاهی بود.
اگر تمدن را در آئین کشورداری، سازماندهی اداری، تولید کالا و پیشه وری، بازرگانی و ساخت و ساز زندگی شهری خلاصه کنیم و فرهنگ را اسطوره، دین و اعتقادهای ما بعد طبیعی، جهان بین و آداب زیستن بپنداریم، آنگاه می توان گفت که امپراطوری هخامنشی، پاره ای از عوامل سازندهء تمدن را از همسایگان به وام گرفت و آنها را در ترکیبی سازگار با عوامل فرهنگ آریایی خود و در ساحتی برتر و فرهیخته تر به همان همسایگان و اقوام دورتر باز گرداند. در باره هخامنشیان و زرتشتی بودن و یا نبودنشان نظرهای متفاوتی هست، اما هر چه باشد مسلم آن است که مزداپرست بودند و ایزدان ایران آریایی چون مهر و ناهید را ستایش می کردند. سنگ نبشته های هخامنشی نشان می دهد که آنها اگر خط و کتیبه نویسی و ثبت وقایع و فرمانهای پادشاهانه را از دیگران آموخته باشند، پادشاهی را از کسی نیاموخته اند. پادشاه هخامنشی گر چه کشور و تخت و بخت را از اهورامزدا دارد، در مردی و نژاد چون دیگر پارسیان و مانند آنها آدمی زاده است نه خدا زاده. و این دگرگونی بزرگی بود در اندیشهء حکومت و جهانداری آن روزگار. داریوش خود را پارسی، پسر پارسی، آریاچهر(نژاد) می داند و پارس را سرزمین اسبان خوب و مردان خوب، و آرزو می کند که اهورا مزدا آنرا از سپاه دشمن و بد سالی و دروغ بپاید، و اهورا مزداخدایی است که زمین و آسمان را آفرید و انسان را آفرید و شادی را برای انسان. اما مهاجران شرقی که به خراسان بزرگ و سیستان فرود امده بودند، در کشورداری و سازماندهی اقوام و سرزمین ها هرگز به پای پارسیان نرسیدند (حتی پارت ها که سراسر ایران را به زیر فرمان در آوردند نتوانستنددولت مرکزی واحد و یکپارچه ای ایجاد کنند). اما در عوض پادشاهی دیگری بر پا کردند که روح قوم ایرانی را تسخیر کرد و فرهنگ ویژهء پیش از اسلام آن را ساخت و پرداخت و پس از اسلام نیز آثاری از آن تا امروز بر جای مانده است. اوستا آئین زردشت و چگونگی زندگی و مرگی که از جهان بینی این آئین زاده می شود، دستاورد و ارمغان آن هاست امروز دیگر تردید نیست که اساطیر، آئین زردشت و کتاب دینی ایرانیان از شرق و شمال شرق آمده و کم کم در تمام این کشور پخش شده است. گرد آوری بخش های اوستا و تدوین آن نیز بنا بر سنت زرتشتیان (دنیکرت) در دوران پارت ها انجام گرفت که خود از مردم آن سامان اند و نخستین بار در دورهء آنان کشور ما به نام "ایران" نامیده شد.
گذشته از دین ، "تاریخ" ملی ما نیز در شرق و شمال شرق تدوین می شود و سپس در تمام کشور و در باور همگان راه می یابد. پادشاهان افسانه ای اوستا، پیشدادیان و کیانیان به صورت پادشاهان واقعی و تاریخی در می آیند و سرگذشت شان، در دورهء پارت ها، با داستان های پهلوانان پیوند می خورد ودر این میان، از کارنامهء سیاوش و کیخسرو و گیو و گودرز و رستم زال و نام آوران دیگر، "تاریخ" ملی ما فراهم می آید. تاریخ واقعی یا تاریخ "تاریخی" ما (مادها و هخامنشیان و جانشینان به جز اسکندر) از یاد می رود و تاریخ افسانه ای جای آنرا می گیرد. در این دوره استقلال ایران در مغرب از سلوکیان بازستانده و در مشرق در برابرهجوم های پی درپی کوشانیان و بیابان گردان نگهداری می شود. در تمام دورهء پارت ها و ساسانیان، نزدیک به هزار سال ما یا گرفتار تاخت و تاز کوچ کنان شمال شرقی هستیم و یا جنگ با دولت نیرومند روم در مغرب و سپس دشمنی و ستیز و گریز عرب ها در جنوب غربی. تاریخ ما – دست کم تا آنجا که به بیرون از مرزهایمان مربوط می شود – در کشمکش با این دشمنان تحقق می پذیرد. به موازات این واقعیت تاریخی ، تاریخ "حماسی – ملی" ما (که چون حماسی است تنها در نبرد، وچون ملی است در نبرد با دشمنان کشور هستی می پذیرد) در جنگ با همین دشمنان، اما در بازتابی دیگر شده و افسانه وار، شکل می گیرد. فریدون با تقسیم جهان میان ایرج (ایران) و سلم (روم) و تور(توران) کشورها را ایجاد می کند و نبردهای ایران و توران به خونخواهی ایرج، سرآغاز تاریخ حماسی ماست. منتها چون از دورهء ساسانیان عربها نیز به عنوان دشمنان تازه به میدان آمدند، پیروزی بر آنان نیز به تاریخ حماسی ما راه یافت و فریدون با تباه کردن مظهر آنان – ضحاک تازی – به صورت پادشاهی فرهمند و جهانبخش در می آید. ساسانیان پس از استخر و جندیشاپور(در کنار شوش) سرانجام باز تیسفون را به پایتختی زمستانی برگزیدند و درزمان عباسیان ، بغداد نزدیک ویرانه های تیسفون بنا شد. از آن روزگاران دور تا امروز، این شهرها هریک در کنار یا به جای یکدیگر، همگی در منطقهء جغرافیایی واحدی، در جنوب غرب فلات ایران، در جلگه بین النهرین بر سر راه مدیترانه و خلیج فارس و هندوستان جای داشته اندو در کنار پاسارگاد، تخت جمشید، استخر و تیسفون. باری شمال شرق و جنوب غرب فلات ایران بعلت موقعیت جغرافیایی خود نقش اساسی در تکوین و ادامهء تاریخ ما داشته اند، بی آنکه بخواهیم اهمیت سیاسی، نظامی و دینی شمال غرب، کشور پادشاهی ماد و بقولی زادگاه زرتشت، ماءوای مغان باستانی و آتش پادشاهان ساسانی، بر سر راه دربند قفقاز و گذرگاه یونان و روم، یعنی آذربایجان را از یاد ببریم. می دانیم ایران به دست اعراب از جنوب غرب گشوده شد و خلافت عباسیان به یاری ابومسلم و سپاه خراسان، به دشمنی با خلافت دمشق (که بخش "رومی" خلافت اسلامی پنداشته می شد)، در همان منطقه و با آداب آئین دربار ساسانی استوار شد. خوزستان و فارس در کنار بغداد، مرکز خلافت جا گرفتند. اما اندکی پیش تر از پیدایش ادب فارسی در خراسان، کتاب های دینی زرتشتیان به زبان پهلوی در فارس تدوین شدو بازماندگان موبدان و دانندگان دانش و آئین گذشتگان در همین اقلیم بودند. اما از سوی دیگر ادب فارسی از خراسان به فارس رفت و زبان ما، چنانکه از نامش بر می آید، از فارس می آمده و مانند آئین زرتشت، در گذشته های دورتر، از خراسان آغاز شد و بتدریج تمام ایران را در برگرفت و اگر بخواهیم توجه ای بیشتر به نقش بنیانگذاری خراسان در تاریخ خودمان بیاندازیم، نخستین دولت های ملی ایران اسلامی، پس از مقاومت ها وشورش های ملی، سرانجام در قرن چهارم در خراسان تشکیل شد. سامانیان و صفاریان نیز به علت های گوناگون که دوری از بغداد به ویژه یکی از مهم ترین آنهابود، در برابر خلافت و ریاست عرب، ایران را به پادشاهی خود باز آورند. اما آنها از مرزهای خراسان زیاد دور نشدند. اینکار رقیبانشان، دیلمیان بود که از کرانه های دریای مازندران فرود آمدند و پادشاهی آل بویه را در بقیه خاک ایران وعراق برقرار کردند، در بغداد نشستند وخود را جانشین ساسانیان دانستند. از قضا صفویان نیز که پس از اسلام، وحدت سیاسی سراسر ایران را درحکومتی مرکزی فراهم آورند از مردم شمال غرب بودند. پیوستگی دین و دولت به یکدیگر، مقام قدسی شاه که مرشد کامل و فرزند پیغمبر دانسته می شد – فرهء ایزدی ساسانی و سیادت صفوی – درگیری دائمی با ازبکان در شمال شرق با رومیان (عثمانیان) در غرب ، پاره ای از شیوه های حکومت و آن عاقبت توام با زبونی و ناچیزشدن به دست ناچیزتر از خودی، از جمله شباهت های تاریخ آنان با سرگذشت دولت ساسانی است. به عقیدهء کسانی جنگ های ایران و عثمانی تکرار زد وخوردهای هفتصد سالهء ایران و روم و درگیری با ازبکان دنبالهء همان گرفتاری ساسانیان با هپتالیان بود. کوروش در جنگ با ماساژت ها کشته شد و یزدگرد در مرو در گریز از برابر اعراب. اسکندر و سعد وقاص از همین گوشهء جنوب غربی به ایران سرازیرشدند و دولت عراق در جنگ اخیر با ما هوس تکرار همان "قادسیه" را در سر داشت. و اما در شمال شرق، هم نژادان دیگر، سکاها و کوشانیان سر می رسیدند و سپس ترکان آسیای میانه. از آن زمان تا ورود مغولان، ما باحمله های این بیابان گردان روبروبودیم که مانندسیل سر می رسیدند و درخاک ایران ته نشین می شدند. غزنویان بدون کشمکش آمدند و بیش تر رو به شرق داشتند. اما سلجوقیان که در دشته های چند هزار نفری هجوم می آوردند، به پشتیبانی سپاهیان و دیوانیان، در همدستی ترک و فارس توانستند دولتی بزرگ بر پا کنند.
در حقیقت پس از صفویان و پایان هجوم ترکان و عثمانیان از دوسوی همیشگی و به ویژه از قرن هیجدهم، پیوستگی تاریخ ایران به این موقعیت جغرافیایی دوجانبه دگرگون شد. قدرت روسیه و کمپانی کذایی هند شرقی و استعمار انگلیس تاریخ ما را از نظر جغرافیایی – تا قرارداد ١٩٠٧ و ١٩١٩ به شمال و جنوب وابسته کرد. در این وابستگی ما به سبب، جهل ، عقب ماندگی وناتوانی در نقش سیاهی لشکر بیرون از صحنه تاریخ سرگردان و بهت زده افتاده بودیم. جنگ های ایران و روس آغاز تماس ما با غرب بود و در نیمه دوم قرن گذشته (١٨۵٠-  ١٩٠٠)، چون اندیشه های نو از راه استانبول و قفقاز و مصر، همه از شمال و غرب، می آمد و داد و ستد بازرگانی هم بیش تر با روسیه و اروپا بود، آذربایجان، به خلاف خراسان و فارس، موقعیت جغرافیایی ممتاز و یگانه ای یافت و در پیدایش و پیشبرد مشروطیت نقش بزرگی بعهده گرفت و به انجام رساند. در دوران اخیرآسیا، دیگر تاریخ ساز نبود و سرنوشت تاریخی اش به کار کرد تاریخ اروپا وابسته شد. ازسوی دیگر به سبب تحول وسایل ارتباطی و نظامی، اثر واقعیت های جغرافیایی و از جمله همجواری کشورها دگرگون شد ومثلا" ما با انگلستان و اروپای غربی دور " همسایه تر" شدیم تا باکشوری چون افغانستان که در پستوی جغرافیای جهان گیر افتاده بود. بنابراین مطالعهء "ژنوپلیتیک" ایران در تاریخ معاصر کاری دیگر است با برداشتی به جز این ملاحضات اجمالی و فهرست وار که ما از دیدگاهی معین بیان کردیم": شاهرخ مسکوب
http://asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=31403
پیوستگی تاریخ ایران: "نشان عمده ی پایداری هویت ایرانی در درجه ی اول حفظ زبان ملی با وجود تسلط تازیان است. گفتنی است که با آنکه جمعیت کثیری از قبایل عرب در خراسان ساکن شدند خراسانی ها بخلاف مردم مصر و شام، عرب زبان نشدند - بر عکس تازیانی که در شهرها و دهات خراسان زیستند فارسی زبان گردیدند و در حمله ی ابو مسلم به عراق در زمره ی سپاهیان او در آمدند. البته باید گفت تاثیری که اسلام بر ایران بخشیده است با تاثیر تمدن های روم و یونان تفاوتی اساسی دارد و آن قبول کیش تازه ای است بویژه که اسلام مانند سایر ادیان خاورمیانه تنها ناظر به مسائل روحانی و ارتباط میان بنده و پروردگار نیست بلکه روابط اخلاقی و اجتماعی و مسائل مالی و قضایی و به عبارت دیگر کلیه ی شئون زندگی را در برمی گیرد... پیری و ناتوانی ایرانیان از اواخر دولت صفوی آغاز شد و در این مرحله است که ایرانیان با تمدن جسور و نافذ غربی ها و مقاصد استعماری آنان روبرو گردیدند... آنچه شایسته ی تاکید است این است که تاریخ ایران و تمدنش با همه ی پست و بلند آن تاریخی و تمدنی پیوسته است و اگر آن را بدین گونه در نظر بیاوریم و بیاموزیم به بینش ژرف تری در سنجش آن دست می یابیم": دکتر احسان یارشاطر استاد بازنشسته مطالعات ایرانی در دانشگاه کلمبیای نیویورک
http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/354428
یادداشت پایانی
١- با مطالعه ی نوشتارهای زنده یاد دکتر صفا و روانشاد مسکوب و دانشور گرانمایه دکتر یارشاطر، شاید می توان چنین نتیجه گرفت که :"ایران، نزديک چهار هزار سال پيشرو ممالک متمدن دنيا بود اما پس از حکومت صفوی و بویژه از قرن هیجدهم، با تمدن غربی ها و مقاصد استعماری آنان روبرو گردید و بتدریج با انگلستان و اروپای دور همسایه تر شد تا با افغانستان".
٢ - نگارنده بی مناسبت نمی داند که به عنوان حسن ختام، سخنان برگزیده ی دوتن از پژوهشگران مشهور ایران را یاد آور شود. به گفته ی زنده یاد سعید نفیسی پژوهشگر نامدار مطالعات تاریخی: "من (سعید نفیسی) نه ازین جهت که ایرانی ام ، بلکه از آن جهت که تاریخ خوانده ام و میانه دارم، می توانم بجرات گفت که کشوری مردخیز تر از ایران در جهان سراغ ندارم. فرزندان ایران باید فخر کنند که ریشه و تنه و شاخ این درخت برومندند". روانشاد دکتر بهمن سركاراتى استاد زبان‌های باستانیِ ایران نیز پیش از مرگ گفته بود: "دوست داشتن ايران يعنى حرمت اين مرز و بوم كهن و مردم آن را نگه‏ داشتن، گذشته خود را خوار نشمردن، ميراث خود را از بين نبردن، و زبان پارسى را كه از اركان هويت ملى است، به الفاظ بيگانه نيالودن. دوست داشتن ايران، يعنى از مرزهاى ميهن خود در برابر تركتازى دشمنان دفاع كردن و از آن مهم تر، از مرزهاى ذهن و جان خود و ذهن و جان فرزندانمان در برابر تهاجم هاى فرهنگى محافظت كردن. دوست داشتن ايران، يعنى دل به مهر ايرانيان باختن و خود را به زى تازى و فرنگى در نياوردن، نام پسران خود را اسكندر و تيمور و اوكتاى و چنگيز ننهادن. دوست داشتن ايران، يعنى آزرم نياكان خود را نگه داشتن".
با درود به همه ایرانیان آزاده و تمام دوستداران هنر و فرهنگ جاودانه ی ایران
دکتر منوچهر سعادت نوری
 The Ongoing History of Iran and a Geographical Note on the Land of Aryans
Abstract: Iran, the land of the Aryans has a long and rich history. Some of the world's most ancient settlements have been excavated in the Caspian region and on the Iranian plateau. The five contenders for preeminence in Iran for the first 4000 years of its history have included besides the Elamites, the Assyrians, the Babylonians, and finally the Medes and Persians...For about 4000 years, Iran was the most civilized country of the world...After Safavids, Iran faced the powerful civilization of the Western countries and their colonial purposes and objectives
With best wishes for the success and advancement of the Iranians all over the world.
Manouchehr Saadat Noury, PhD
http://iranian.com/posts/the-ongoing-history-of-iran-and-a-geographical-note-on-the-land--41673
بخش های پیشین ایرانیان درپهنه ی سرزمین نیاکان آریایی