نگاه کوتاهی به ماجرای زندگی او : مهدی حمیدی شیرازی در سال ۱۲۹۳ در شیراز به دنیا آمد. سید محمدحسن ثقةالاعلام شیرازی از بازرگانان معروف شیراز ، پدر او بود که در دورههای اول مجلس شورای ملی ، از آن شهر به نمایندگی مجلس انتخاب گردید. مادر او ، بانو سکینه ی آغازی ارسنجانی زنی دانشمند بود که خود شاعری سخن سنج به شمار میرفت. بانو سکینه ی آغازی ارسنجانی ، در سالیانی که فرهنگ ایران و مخصوصاً تعلیم و تربیت دوشیزگان با مخالفت های زیادی مواجه بود در شیراز به تأسیس مدرسه ای بنام "عفتیه " همت گماشت که در حقیقت مادر_ تمام مدارس دخترانه ی فارس محسوب می شد.
مهدی بیش از دو سال و نیم نداشت که پدرش درگذشت و تربیت او به مادرش محول شد. مهدی
تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ی شعاعیه و دوره ی متوسطه را در دبیرستان سلطانی شیراز به پایان رساند و در سال ۱۳۱۳ برای ادامه تحصیلات به تهران آمد و به دانشسرای عالی داخل شد. مهدی شعر سرایی را از حدود سال ۱۳۱۳ شروع کرد.
مهدی حمیدی در سال ۱۳۱۶ موفق به کسب رتبه ی اول لیسانس ادبیات فارسی از دانشسرای عالی تهران شد. پس از اخذ لیسانس ، به کارمندی اداره فرهنگ در آمد و درشیراز ، به تدریس زبان و ادبیات فارسی در برخی از مدارس پرداخت. او در دوران معلمى عاشق یکى از دانشآموزان خود شد و غزل معروف «گر تو شاه دخترانى ، من خداى شاعرانم» را سرود که نام حمیدى را بر سر زبان ها انداخت. این عشق که منجر به ناکامی شد، کتاب های "عشق دربدر" و "اشک معشوق" را که محصول این عشق سوزان اوست به وجود آورد.
حمیدى برای انجام خدمت سربازی به تهران مراجعت کرد و به دانشکده افسری وارد شد و یک سال بعد با درجه ستوان دومی برای خدمت افسری به شیراز برگشت. در سال ۱۳۲۵ مجددا به تهران بازگشت و موفق به کسب درجه دکترا در رشته ی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران شد. دکتر مهدی حمیدی این بار با کسوت استادی در دانشگاه تهران مشغول به تدریس شد و دانشجویان زیادی را تربیت کرد.
نوشتار ها و آثار او : از یاد رفته، عصیان (مجموعه ی شعر ١٣٢١) - جاودانگى درویش (١٣٣٧) - شعر در عصر قاجار (١٣٦٤) - گمشدهى من (مجموعه ی شعر ١٣٣٧) - فنون شعر و كالبد هاى پولادین آن (١٣٦٣) - دریاى گوهر (سه مجلد مجموعه اى از بهترین آثار نویسندگان و مترجمان معاصر ١٣٣٣) - شعر فارسى در قرن سیزدهم، عروض حمیدى (١٣٤٢) - بهشت سخن (دو جلد، جلد اول: شعراى پنج قرن اول، چاپ دوم ١٣٣٧) - عطار در آثار گزیدهى او و گزیده ی آثار او (١٣٤٧) - شكوفه ها یا نغمه هاى جدید (١٣١٧) - سال هاى سیاه (بیشتر شامل اشعار میهنى؛ سیاسى و انتقادى ١٣٢٥) - پس از یك سال (مجموعه ی شعر ، شیراز ١٣١٩) - فنون و انواع شعر فارسى، ده فرمان (١٣٤٤) - طلسم شكسته (١٣٣٤) - زمزمه ى بهشت (اثر كنستین دینالد، مجموعهى شعر ١٣٣٣) - اشك معشوق (شامل كتابهاى عشق، انتقام، عصیان، رستاخیز، از یاد رفته ١٣٢٤) - عشق در بدر (در سه مجلد: ثریا، گلباز، شیخ زنگولهپا ١٣١٩) - شاعر در آسمان (١٣٢١) - سبك سرىهاى قلم : فرشتگان زمین (١٣٢١) - ماه و شش پنى (ترجمه از كتاب سامرست موآم ١٣٣٩) - شاهكار هاى فردوسى (منتخبى از شاهنامه١٣٣٠).
ویژگی سروده های او : دکتر مهدی حمیدی از میان سخنوران کهن ، بیشتر به سبک ناصر خسرو متمایل بود. با این فرق که شعر حمیدی از مشکلات و پیچیدگی های آن سراینده ی بزرگ دور است. زبان شعر حمیدی ، بسیار ساده تر و لطیف تر و نیز مضمون شعر او نیز با شعر ناصر خسرو بسیار متفاوت است. حمیدی از شعرای سبک موسوم به "سبک عراقی" از جمله نظامی گنجه ای نیز تاثیر بسیار پذیرفته است. اما در کل باید او را بیشتر شاعر و سراینده ای غنایی و بعد از آن موضوعات شعر او را بیشتر سیاسی ، اجتماعی و میهنی دانست.
دکتر غلامحسین یوسفی استاد فقید ادبیات فارسی در "چشمه ی روشن" درباره ی حمیدی می گوید: "شاعری است سریع التأثر و آتشین طبع و نستوه و با واکنش های روحی شدید در برابر هر چه بر او می گذرد. از عشق و دوستی و محبت یا بی وفایی و مخالفت گرفته تا موضوعات اجتماعی. این حالات و تجربه ها در شعرهای متنوع او جلوه گر است. به علاوه آنچه را نیز در بیان احوال درونی انسان و مسایل و مصائب بشری سروده و رنگ حکمت و اندیشه ورزی دارد ، باید بر این مجموعه افزود. خاصه که آثاری است ژرف و پرمعنی. در مجموعه ی آثار او ، برخی اشعار برجسته نظیر در امواج سند ، بت شکن بابل ، مرغ سقا ، معنای عمر ، جام شکسته و امثال آنها کم نیست".
وحید دستگردی او را در جوانی «مهدی آخرالزمان سخن» خطاب میکرد. حمیدی، شاعری جنجال برانگیزبود که بی هیچ ملاحظهای عقایدش را بر زبان میراند و به قول فریدون مشیری، «آن شاعر استاد گرامی، نه تنها درپی دوستیابی نبود، متأسفانه بیهیچ دلیلی ، گاه در راه دشمنتراشی یا دشمنیابی هم گام برمیداشت... و موجی از مخالفت علیه خود برمیانگیخت و آرامشی برای اعصاب خود باقی نمیگذاشت»
حمیدی به زنده یاد نیما یوشیج سراینده ی نو پرداز و شیوه نیمایی علاقه ای نداشت و میان او و طرفداران نیما اختلاف نظر شدید بود و در همان زمان حیاتش از طرفداران نیما بسیار سرزنش ها دید. غیر از قالب های قصیده ، غزل و قطعه ، حمیدی مثل بسیاری دیگر از معاصران خود مانند همشهری اش فریدون توللی به "دو بیتی های پیوسته" علاقه بیشتری نشان می داد. یکی از قطعات بسیار مشهور میهنی او که در همین قالب "دو بیتی پیوسته" سروده شده قطعه ی "در امواج سند" است که در آن خاطره ی شکوهمند دلاوری های جلال الدین خوارزمشاه در برابر سپاهیان ویرانگر مغول را به زبانی روشن و پر احساس بیان می کند
نمونه هایی از سروده های او
مرگ_ قو
=====
شنیدم ، که چون قوی زیبا ، بمیرد
فریبنده زاد و فریبا ، بمیرد
شب_ مرگ ، تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها ، بمیرد
در آن گوشه ، چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزل ها ، بمیرد
گروهی برآنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آن جا ، بمیرد
شب_ مرگ از بیم ، آن جا شتابد
که از مرگ غافل شود تا ، بمیرد
من این نکته گیرم ، که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا ، بمیرد
چو روزی ، ز آغوش دریا برآمد
شبی هم ، در آغوش دریا ، بمیرد
تو دریای من بودی ، آغوش وا کن
که می خواهد این قوی زیبا ، بمیرد
در امواج_ سند
========
به مغرب ، سینه مالان ، قرص خورشید - نهان می گشت ، پشت كوهساران
فرو می ریخت ، گردی زعفران رنگ - به روی_ نیزه ها و نیزه داران
ز هر سو ، بر سواری غلت می خورد - تن_ سنگین_ اسبی ، تیر خورده
به زیر_ بار می نالید از درد - سوار_ زخم دار_ نیم مرده
ز سم اسب ، می چرخید برخاك - به سان_ گوی خون آلود ، سرها
ز برق تیغ می افتاد ، در دشت - پیاپی ، دست ها دور از سپرها
میان گرد های تیره چون میغ - زبان های سنان ها ، برق می زد
لب شمشیرهای زندگی سوز - سران را ، بوسه ها بر فرق می زد
نهان می گشت روی روشن روز - به زیر دامن شب در سیاهی
در آن تاریك شب می گشت پنهان - فروغ_ خرگه_ خوارزمشاهی
دل خوارزمشه یك لمحه لرزید - كه دید آن آفتاب بخت ، خفته
زدست تركتازی های ایام - به آبسكون شهی بی تخت ، خفته
اگر یك لحظه امشب دیر جنبد - سپیده دم جهان در خون نشیند
به آتش های ترك و خون تازیك - ز رود_ سند تا جیحون نشیند
به خوناب شفق در دامن_ شام - به خون ، آلوده ایران كهن دید
در آن دریای خون در قرص خورشید - غروب آفتاب خویشتن دید
به پشت_ پرده ی شب دید پنهان - زنی چون آفتاب عالم افروز
اسیر دست غولان گشته فردا - چو مهر آید برون از پردهِ ی روز
به چشمش ماده آهویی گذر كرد - اسیر و خسته و افتان و خیزان
پریشان حال آهو بچه ای چند - سوی مادر دوان وز وی گریزان
چه اندیشید آن دم، كس ندانست - كه مژگانش به خون دیده تر شد
چو آتش در سپاه دشمن افتاد - ز آتش هم كمی سوزنده تر شد
زبان نیزه اش در یاد خوارزم - زبان آتشی در دشمن انداخت
خم تیغش به یاد ابروی دوست - به هر جنبش سری بر دامن انداخت
چو لختی در سپاه دشمنان ریخت - از آن شمشیر سوزان ، آتش تیز
خروش از لشكر انبوه برخاست - كه از این آتش_ سوزنده پرهیز
در آن باران تیغ و برق_ پولاد - میان شام رستاخیز می گشت
در آن دریای خون در دشت تاریك - به دنبال سر چنگیز می گشت
بدان شمشیر_ تیز_ عافیت سوز - در آن انبوه ، كار _ مرگ می كرد
ولی چندان كه برگ از شاخه می ریخت - دو چندان می شكفت و برگ می كرد
سرانجام آن دو بازوی هنرمند - زكشتن خسته شد وز كار وا ماند
چو آگه شد كه دشمن خیمه اش جست - پشیمان شد كه لختی ناروا ماند
عنان_ بادپای_ خسته پیچید - چو برق و باد ، زی_ خرگاه آمد
دوید از خیمه خورشیدی به صحرا - كه گفتندش سواران: شاه آمد
میان موج می رقصید در آب - به رقص مرگ ، اخترهای انبوه
به رود سند می غلتید برهم - ز امواج گران ، كوه از پی_ كوه
خروشان ، ژرف ، بی پهنا ، كف آلود - دل شب می درید و پیش می رفت
از این سد_ روان ، در دیدهِ شاه - از هر موجی هزاران نیش می رفت
نهاده دست بر گیسوی آن سرو - بر آن دریای غم نظاره می كرد
بدو می گفت: اگر زنجیر بودی - ترا شمشیرم امشب پاره می كرد
گرت سنگین دلی ای نرم دل آب - رسید آنجا كه بر من راه بندی
بترس آخر زنفرین های ایام - كه ره براین زن_ چون_ ماه بندی!
ز رخسارش فرو می ریخت اشكی - بنای_ زندگی برآب می دید
در آن سیما ب گون امواج لرزان - خیال تازه ای در خواب می دید:
اگر امشب زنان و كودكان را - زبیم_ نام بد در آب ریزم
چو فردا جنگ بركامم نگردید - توانم كز ره دریا گریزم
به یاری خواهم از آن سوی دریا - سوارانی زره پوش و كمانگیر
دمار از جان این غولان كشم سخت - بسوزم خانمان هاشان به شمشیر
شبی آمد كه می باید فدا كرد - به راه مملكت فرزند و زن را
به پیش دشمنان استاد و جنگید - رهاند از بند اهریمن وطن را
در این اندیشه ها می سوخت چون شمع - كه گردآلود پیدا شد سواری
به پیش پادشه افتاد بر خاك - شهنشه گفت: آمد؟ گفت: آری
پس آنگه كودكان را یك به یك خواست - نگاهی خشم آگین در هوا كرد
به آب دیده اول دادشان غسل - سپس در دامن دریا رها كرد:
بگیر ای موج سنگین كف آلود - ز هم واكن دهان خشم، وا كن!
بخور ای اژدهای زندگی خوار - دوا كن درد بی درمان، دوا كن!
زنان چون كودكان در آب دیدند - چو موی خویشتن در تاب رفتند
وزان درد گران ، بی گفتهِ شاه چو - ماهی در دهان آب رفتند
شهنشه لمحه ای بر آب ها دید - شكنج_ گیسوان_ تاب داده
چه كرد از آن سپس ، تاریخ داند - به دنبال_ گل_ بر آب داده!
شبی را تا شبی با لشكری خرد - ز تنها سر ، ز سرها خود افكند
چو لشكر گرد بر گردش گرفتند - چو كشتی بادپا در رود افکند!
چو بگذشت از پس_ آن جنگ دشوار - از آن دریای بی پایاب ، آسان
به فرزندان و یاران گفت ، چنگیز - كه گر فرزند باید ، باید این سان!
بلی ، آنان كه از این پیش بودند - چنین بستند راه ترك و تازی
از آن ، این داستان گفتم كه امروز - بدانی قدر و بر هیچش نبازی
به پاس هر وجب خاكی از این ملك - چه بسیار است ، آن سرها كه رفته
زمستی ، بر سر هر قطعه زین خاك - خدا داند ، چه افسرها كه رفته
سحر_ سخن
=======
من آن آسمانی سروش خدایم
که فخری به حوا و آدم ، ندارم
مسیحای مریم شناسد به معجز
کمی از مسیحای مریم ، ندارم
سخندان شناسد که من اوستادم
که استادی کس مسلم ، ندارم
به سحر سخن راه اعجاز پویم
بسی گویم و ژاژ و درهم ، ندارم
به هر سبک و هر بحر و هر شیوه گفتم
که دانند همتا و همدم ، ندارم
همه شاهکار است گفتارهایم
به اندیشه و لفظ ، ماتم ندارم
سخن هر چه گفتم همه نغز گفتم
شکر های آلوده با سم ، ندارم
میلاد عیسی مسیح و دیدار سه ایرانی
======================
به فرمان خدا ، از دختر_ بکر
هویدا گشت نوری ، شادی افزا
درخشان کوکبی ، از زادن او
به بام آسمان ، برداشت آوا
چو ایرانی بدید آن اختر پاک
فراز چرخ ، چون خورشید عذرا
دوید آن سو ، که آنجا شاد و خندان
بدارد ، هدیه های خویش ، اهدا
ارمغان ری
=======
دیدمش آخر ، به کوری چشم من ، آبستن من
کوری چشم مرا ، آبستن از اهریمن من
بچه دیوی خود همین فردا برآرد ، شیون من
سرگذارد خواب را ، بر دامن سیمین تن من
هر دم از دیدار او تابنده گردد ، آذر من
وای بر من ، وای بر من ، وای بر من
راستی را وای بر من ، این همان سیمین براستم؟
این همان زیبنده ماهست ، این همان افسونگر استم؟
این همان گل ، این همان می ، این همان سوسنبر استم؟
این همان برگ گل استم ، این همان مشک تراستم؟
این همان شوخ است ، کاتش ریخت بر بام و در من
وای بر من ، وای بر من ، وای بر من
آتشم بر جان زدی ، بر جان زدی ، جانت نبخشم
پیش یزدان گریم و در پیش یزدانت ، نبخشم
سوختی جان و تنم زینگونه آسانت ، نبخشم
گر ببخشم هر گناهی را ، گناهانت نبخشم
داوریها را ، چه خواهی گفت پیش داور من؟
وای بر من ، وای بر من ، وای بر من
گفتمت دیگر نبینم ، باز دیدم ، باز دیدم
در دو چشم دلفریبت ، عشق دیدم ، ناز دیدم
قامت طناز دیدم ، گونه ی غماز دیدم
برگ گل دیدم ، میان برگ گل ، شیراز دیدم
دیدم آن بیدی که هر روز آمدی آنجا بر من
وای بر من ، وای بر من ، وای بر من
خواستم پیش آیم و لعل گهربارت ببوسم
نرگس مستت ببوسم ، چشم بیمارت ببوسم
طره ی پیچنده و جعد فسونکارت ببوسم
چون دگر باران که بوسیدم ، دگر بارت ببوسم
دل تپیدن کرد و جان پر زد که در پایت در افتد
بال بگشاید ز تیر چشم شهلایت در افتد
دام را در طره ی زلف سمن سایت درافتد
در میان آتش ، از رخسار زیبایت درافتد
عقل آوا زد که ای نادان چه می سوزی پر من
وای بر من ، وای بر من ، وای بر من
او دگر یار تو نی ، یار تو نی ، با دیگران شد
شمع بزم ناکسان ، خصم تن دانشوران شد
مست شد ، دیوانه شد ،همخوابه ی افسونگران شد
گوهرش والا نبود از گوهری ها دلگران شد
در کف دیوان مست افتاد آخر گوهر من
وای بر من ، وای بر من ، وای بر من
خسته من ، بیمار من ، بی بال و پر من
تا سحر بیدار من ، همدرد مرغان سحر من
پر شکسته من ، بلاکش من ، به شیدائی سمر من
سوخته من ،کوفته من ، کشته من ، اخترشمر من
دشمنی ها کرد با من طالع من ، اختر من
وای بر من ، وای بر من ، وای بر من
شکر لله ، چشم من روشن ، ز دیوان بار داری
بار داری ، گوهر و گل داری و گلزار داری
باده داری ، عشق داری ، دلبر عیار داری
کاه داری ، سرو داری ، سرو خوشرفتار داری
پیش من زین سان نیا ، زیرا که سوزی ز اخگر من
وای بر من ، وای بر من ، وای بر من
ای درخت بارور ، بار آوری ، بار تو نازم
قامت_ سرو تو و رخسار_ خونبار تو نازم
چشم عیار تو و عهد تو و کار تو نازم
وین همه بیشرمی رخسار و دیدار تو نازم
اینچنین گردن مکش ، شرمنده بگذر از بر من
وای بر من ، وای بر من ، وای بر من
یاد باد آن شب که نام از دختر آینده گفتی
سر به سوی آسمان ها کردی و با خنده گفتی
گر بیادت هست نام کوکبی تابنده گفتی
خود ثریا گفتی و خوش گفتی و زیبنده گفتی
نام این دختر ثریا کن بیاد_ دختر من
وای بر من ، وای بر من ، وای بر من
بوسه زن بر چهر او ، سنگ جفا بر لانه ی دل
شانه کن بر زلف او ، آتشفشان کاشانه ی دل
ناز او کش ، تا کشد آتش سر از ویرانه ی دل
مهد او جنبان ، که جنبانی بنای خانه ی دل
گاهش از شادی بلرزان تا بلرزد پیکر من
وای بر من ، وای بر من ، وای بر من
زین سفر گر باز گردم ، دست دلداری بگیرم
کوری چشم تو را شادی کنان ، یاری بگیرم
دختر شیرین لب و زیبنده رخساری بگیرم
ماهروئی گیرم و شوخ فسونکاری بگیرم
تا بگوئی بار دیگر خاک عالم بر سر من
وای بر من ، وای بر من ، وای بر من
بلای معلمی
=======
صبح است و گاه شادی و هنگام خرمی
شب ، از چمن گذشته و گلبرگ شبنمی
آواز خوان ، چکاو خوش آهنگ ، در هوا
گیسو کشان ، بنفشه ی سرمست بر زمی
ریزد نسیم گل ، ز دهان_ سپیده دم
بر کوهسار ، شادی و بر دشت ، خرمی
گسترده مهر ، جامه ی زرین به تیغ کوه
فرخنده کرده باغ به فرخنده مقدمی
خرم کسی که شادی این صبح از آن اوست
وز تاب مهر نیست چو من خاطرش ، غمی
گا می زند به مستی و آزادی و امید
وز دیو بچگان ، نبرد رنج همدمی
دو مرگ بود ، آنچه مرا پیر کرد و کشت
بیداد_ عشق بود و بلای_ معلمی
گر بر شدی به تربیت سگ میان خویش
به بود ، تا به تربیت_ نسل_ آدمی
سگ مردمی به سر برد و آشنا شود
وز آدمی نیاید ، جز نیش کژدمی
در کشوری که این ثمر دانش است و علم
پیداست ، کان دیار کجایست و مردمی
نفرین بر آن کسی که در این ره چو من برد
زجری ، بدین گرانی و اجری ، بدین کمی
باغبان
====
از برون آمد ، صدای_ باغبان/ گفت ، کو ارباب؟ کارش داشتم
از درون گفتم که اینجایم ، بگو/ گفت ، هر جا هر چه باید کاشتم ... اینجا : متن کامل ،
باید توجه داشت که دکتر حمیدی شیرازی قصیده ی "ارمغان ری" را بعد از دیدن معشوقه در حالی که باردار بوده و در کنار شوهر خود قدم می زده ، در شهر ری سروده است. هم چنین باید گفت که نام مهدی حمیدی شیرازی ٣ بار بر سر زبان ها افتاد: ١ - زمانی که ماجرای عشق ناکام او با شاگردش روشن و آشکار شد ٢ - زمانی که از سروده های نیما سخن گفت و ٣ - زمانی که "مرگ قو" با صدا و سیتار عباس مهر پویا بارها و بارها از رادیو پخش شد و این ترانه زمزمه ای همگانی یافت
پایان او: دکتر مهدی حمیدی شیرازی در ۲۳ تیرماه سال ۱۳۶۵ درگذشت. شاعره ی گرانمایه بانو توران شهریاری (بهرامی) ضمن اشاره به ناهيد (نام همسردکتر مهدی حمیدی) ، در رثای دکتر حمیدی چنین سروده است:
دريغا ، حميدي ز دنيا برفت/ سخن آفريني توانا ، برفت
ز گلزار _جانبخش_ شعر_ دري/ توانگر هزاري خوش آوا ، برفت
همه شعر او عشق و احساس بود/ كهن باده ی مستي افزا ، برفت
چه پيمانه ها ، كز سخن شد تهي/ چو آن ساقي_ باده پيما ، برفت
دهان را ، به مدح كسي وا نكرد/ ز ملك سخن حكمفرما ، برفت ...
ز سالش ، چو بگذشت هفتاد و اَند/ سرانجام ، بر عرش اعلا ، برفت
ز «ناهيد» آزاده اش ، تا گسست/ بر_ مهر و ماه و ثريا ، برفت
سرانجام ، جانش به جانان رسيد/ چو از نزد آن مهر سيما ، برفت...
به شيراز ، در نزد حافظ غنود/ همانند حافظ مبرا ، برفت
ز درياي توفنده ی زندگي/ سرانجام ، آن قوي زيبا ، برفت
اینجا : متن کامل ،
پیکر دکتر مهدی حمیدی شیرازی همراه با اندوهی فراوان در حافظیه ی شیراز به خاک سپرده شد. گفتنی است در مجلس یادبودی که برای او ترتیب داده شده بود ، بسیاری از دوستداران فرهنگ و ادب ایران و از جمله ، سرایندگان و نو پردازانی مانند زنده یادان مهدی اخوان ثالث و حمید مصدق نیز شرکت داشتند و این حضور خردمندانه ، موجب خرسندی همگان شد. روح و روان همه ی آن ها شاد و یادشان گرامی باد
دکتر منوچهر سعادت نوری
منابع و مآخذ
مهدی حمیدی شیرازی : تارنمای دانشنامهٔ آزاد ویکیپدیا
حمیدی شیرازی : تارنمای دانشنامهٔ رشد
یادی از دکتر مهدی حمیدی شیرازی ، نوشتاری از احمد اقبالی : تارنمای نورمگ
در گذشت دکتر حمیدی شیرازی : تارنمای همشهری جوان
حمیدی شیرازی ، نوشتاری از افشين عزيزي : تارنمای افشين
یاد یاران (دکتر مهدی حمیدی) ، نوشتاری از حسن ذوالفقاری : تارنمای نورمگ
باغبان : تارنمای باغبان
بياد شادروان دكتر مهدي حميدي شيرازي ، سروده ای از توران شهریاری (بهرامی) : تارنمای توران
مهدی حمیدی شیرازی به روایت عکس : تارنمای فرهنگخانه
بخش پیشین یاد نامه ها : ١ - یادنامه ی ایرج افشار