در برخی یادداشت ها و نوشتار ها
در طبیعت وحشی: "من در طبیعت وحشی احساس ارزشمند و آشنایی را درک کرده ام که در خیابان ها و دهکده ها هرگز بهآن دست نیافته ام. در دشت های آرام، به ویژه در مرزهای افق دوردست، انسان شاهد دل انگیزترین و باشکوه ترین زیبایی هاست که با سرشت او همگون میباشد": رالف والدو امرسون فیلسوف و نویسنده آمریکایی
http://www.4baq.info/node/131
طبیعت به ساز خودش می رقصد: "بهتر است خاک از روی تاریخ این دویست سیصد سال گذشتۀ دنیا پس نزنیم که بوی گندش مغز آدم را داغ می کند. راستش در اصل می خواستم بگویم دیروز وقتی از کنار باغچۀ بیرونیِ خانه ای می گذشتم که هنوز پیرمرد هشتاد و چند سالۀ بازنشسته ای، که شاید پدر بزرگ اهل خانه باشد، با آهستگی و نرمی و عشق، باغبانی آن را می کند، چشمم افتاد به درختچه ای توی یک گلدان بزرگ که سه تا ساقۀ در هم بافته داشت، مثل اینکه موهای یک زن جوان را سه شاخه کرده باشند و آنها را در یک لنگه در هم بافته باشند. دیدنی بود. تماشایی بود. و البتّه تأمّل انگیز بود. آدم را به فکر وا می داشت. بازی با طبیعت. انگولکِ تفنّن و تفریح آدمیزاد در نظم و نظام آزاد طبیعت. در این حدّش، خوب، عیبی ندارد. گیاه توی گلدان پیر مرد باغچه دوستِ خوش ذوق کار خودش را می کند. در مارپیچ سه ساقه قد می کشد و با نگاه به آسمان و خورشید بالا می رود. امّا نمی دانم چرا یکدفعه به یاد هندوانۀ بی تخمه افتادم و گندمهای دستکاری ژنتیکی شده که فقط یکبار می شود آنها را کشت کرد، و به یاد کشتِ خارج از رَحِم دستکاریِ ژنتیکی شدۀ آدم های ماشین وارِ مطیع و مُنقادِ نظام های شیطانی به سفارش هیتلرهای امروز و فردا افتادم و سرم گیج رفت. نگرانی کارهایی که «تجارت» از «علم» می خواهد و «تکنولوژی» را وا می دارد که با هیپنوتیزم «پول» در همه جا «اهل علم» را به خدمت بگیرد، در یک لحظۀ «غفلت از غفلت» آدم را در روز روشن گرفتار کابوس می کند و صدای طبیعت را می شنود که می گوید: «با من بساز! دست از انگولک بردار!»: علیزاده طوسی
http://www.bbc.com/persian/arts/2015/08/150828_l93_letter_from_london_460
در طبیعت وحشی: "من در طبیعت وحشی احساس ارزشمند و آشنایی را درک کرده ام که در خیابان ها و دهکده ها هرگز بهآن دست نیافته ام. در دشت های آرام، به ویژه در مرزهای افق دوردست، انسان شاهد دل انگیزترین و باشکوه ترین زیبایی هاست که با سرشت او همگون میباشد": رالف والدو امرسون فیلسوف و نویسنده آمریکایی
http://www.4baq.info/node/131
طبیعت به ساز خودش می رقصد: "بهتر است خاک از روی تاریخ این دویست سیصد سال گذشتۀ دنیا پس نزنیم که بوی گندش مغز آدم را داغ می کند. راستش در اصل می خواستم بگویم دیروز وقتی از کنار باغچۀ بیرونیِ خانه ای می گذشتم که هنوز پیرمرد هشتاد و چند سالۀ بازنشسته ای، که شاید پدر بزرگ اهل خانه باشد، با آهستگی و نرمی و عشق، باغبانی آن را می کند، چشمم افتاد به درختچه ای توی یک گلدان بزرگ که سه تا ساقۀ در هم بافته داشت، مثل اینکه موهای یک زن جوان را سه شاخه کرده باشند و آنها را در یک لنگه در هم بافته باشند. دیدنی بود. تماشایی بود. و البتّه تأمّل انگیز بود. آدم را به فکر وا می داشت. بازی با طبیعت. انگولکِ تفنّن و تفریح آدمیزاد در نظم و نظام آزاد طبیعت. در این حدّش، خوب، عیبی ندارد. گیاه توی گلدان پیر مرد باغچه دوستِ خوش ذوق کار خودش را می کند. در مارپیچ سه ساقه قد می کشد و با نگاه به آسمان و خورشید بالا می رود. امّا نمی دانم چرا یکدفعه به یاد هندوانۀ بی تخمه افتادم و گندمهای دستکاری ژنتیکی شده که فقط یکبار می شود آنها را کشت کرد، و به یاد کشتِ خارج از رَحِم دستکاریِ ژنتیکی شدۀ آدم های ماشین وارِ مطیع و مُنقادِ نظام های شیطانی به سفارش هیتلرهای امروز و فردا افتادم و سرم گیج رفت. نگرانی کارهایی که «تجارت» از «علم» می خواهد و «تکنولوژی» را وا می دارد که با هیپنوتیزم «پول» در همه جا «اهل علم» را به خدمت بگیرد، در یک لحظۀ «غفلت از غفلت» آدم را در روز روشن گرفتار کابوس می کند و صدای طبیعت را می شنود که می گوید: «با من بساز! دست از انگولک بردار!»: علیزاده طوسی
http://www.bbc.com/persian/arts/2015/08/150828_l93_letter_from_london_460
در برخی از سروده ها
راز طبیعت
دوش در تیرگی عزلت جانفرسایی/ گشت روشن دلم از صحبت روشنرایی
هر چه پرسیدم از آن دوست، مرا داد جواب/ چه بهْ از لذت همصحبتی دانایی؟
آسمان بود بدان گونه که از سیم سپید/ میخها کوفته باشد به سیه دیبایی
یا یکی خیمة صد وصله که از طول زمان/ پاره جایی شده و سوخته باشد جایی
گفتم: از راز طبیعت خبرت هست؟ بگو/ منتهایی بوَدش، یا بودش مبدایی؟
گفت: از اندازة ذرات محیطش چه خبر؟/ حَیَوانی که بجنبد به تک دریایی
گفتم: آن مهرمنور چه بوَد؟ گفت: بوَد/ در بر دهر، دل_ سوختة ی شیدایی
گفتم این گوی مدور که زمین خوانی چیست/ گفت سنگی است کهن خورده بر او تیپایی!
گفتم: این انجم رخشنده چه باشد به سپهر؟
گفت: بر ریش طبیعت، تف سربالایی!... : ملکالشعرای بهار
راز طبیعت
دوش در تیرگی عزلت جانفرسایی/ گشت روشن دلم از صحبت روشنرایی
هر چه پرسیدم از آن دوست، مرا داد جواب/ چه بهْ از لذت همصحبتی دانایی؟
آسمان بود بدان گونه که از سیم سپید/ میخها کوفته باشد به سیه دیبایی
یا یکی خیمة صد وصله که از طول زمان/ پاره جایی شده و سوخته باشد جایی
گفتم: از راز طبیعت خبرت هست؟ بگو/ منتهایی بوَدش، یا بودش مبدایی؟
گفت: از اندازة ذرات محیطش چه خبر؟/ حَیَوانی که بجنبد به تک دریایی
گفتم: آن مهرمنور چه بوَد؟ گفت: بوَد/ در بر دهر، دل_ سوختة ی شیدایی
گفتم این گوی مدور که زمین خوانی چیست/ گفت سنگی است کهن خورده بر او تیپایی!
گفتم: این انجم رخشنده چه باشد به سپهر؟
گفت: بر ریش طبیعت، تف سربالایی!... : ملکالشعرای بهار
آوازهای شاد طبیعت
فردا اگر ز راه نمی آمد/ من تا ابد کنار تو می ماندم
من تا ابد ترانه ی عشقم را/ در آفتاب عشق تو می خواندم...
آن شب من از لبان تو نوشیدم/ آوازهای شاد طبیعت را
آنشب به کام عشق من افشاندی
ز آن بوسه قطره ی ابدیت را : فروغ فرخزاد
من تا ابد ترانه ی عشقم را/ در آفتاب عشق تو می خواندم...
آن شب من از لبان تو نوشیدم/ آوازهای شاد طبیعت را
آنشب به کام عشق من افشاندی
ز آن بوسه قطره ی ابدیت را : فروغ فرخزاد
یک چند زدن ره طبیعت: از دفتر خاطرات
هرگاه که می کنم مروری/ بر دفتر خاطرات پیشین
در لوح ضمیر، تازه گردد/ ایام گذشته ، تلخ و شیرین
آن دوره ی کودکی ، صباوت/ آسان چه گذشت بی مرارت
بازیچه ی دست ، شد همه چیز/ اشیای بزرگ و کوچک و ریز
آن مهر و صفای نو جوانی/ بس نکته که افتد و تو دانی
آن عهد شباب و شور هستی/ سرخوش همه جا ، به عشق و مستی
آن قال و مقال درس خواندن/ گاهی ز سر کلاس ماندن
با یار به گفتگو نشستن/ یا دل به قرار و وعده بستن
آن رسم نکو که گشته بدعت/ یک چند زدن ره طبیعت
در حاشیه و کنار یک رود/ شادان شده زان طنین آهنگ
بنشسته و گاه فارغ البال/ پرتاب نموده ریزه ای سنگ
دكترمنوچهرسعادت نوري
هرگاه که می کنم مروری/ بر دفتر خاطرات پیشین
در لوح ضمیر، تازه گردد/ ایام گذشته ، تلخ و شیرین
آن دوره ی کودکی ، صباوت/ آسان چه گذشت بی مرارت
بازیچه ی دست ، شد همه چیز/ اشیای بزرگ و کوچک و ریز
آن مهر و صفای نو جوانی/ بس نکته که افتد و تو دانی
آن عهد شباب و شور هستی/ سرخوش همه جا ، به عشق و مستی
آن قال و مقال درس خواندن/ گاهی ز سر کلاس ماندن
با یار به گفتگو نشستن/ یا دل به قرار و وعده بستن
آن رسم نکو که گشته بدعت/ یک چند زدن ره طبیعت
در حاشیه و کنار یک رود/ شادان شده زان طنین آهنگ
بنشسته و گاه فارغ البال/ پرتاب نموده ریزه ای سنگ
دكترمنوچهرسعادت نوري
طبیعت : از نگاه برخی سرایندگان این زمانه
http://saadatnoury.blogspot.ca/2015/09/blog-post_4.html
http://saadatnoury.blogspot.ca/2015/09/blog-post_4.html
در برخی از ترانه ها
ترانه ی رنگ های طبیعت - اجرا: تاج اصفهانی
https://www.youtube.com/watch?v=tKGK61k4fbQ
ترانه ی تک درخت - اجرا: اکبر گلپایگانی
https://www.youtube.com/watch?v=lURWUAmchHA
ترانه ی زمین - اجرا: مایکل جکسون/ به زبان انگلیسی
https://www.youtube.com/watch?v=XAi3VTSdTxU
ترانه ی طبیعت را دوست دارم - اجرا: گروه موسیقی/ به زبان انگلیسی
https://www.youtube.com/watch?v=z4YrkbvKjnc
ترانه ی رنگ های طبیعت - اجرا: تاج اصفهانی
https://www.youtube.com/watch?v=tKGK61k4fbQ
ترانه ی تک درخت - اجرا: اکبر گلپایگانی
https://www.youtube.com/watch?v=lURWUAmchHA
ترانه ی زمین - اجرا: مایکل جکسون/ به زبان انگلیسی
https://www.youtube.com/watch?v=XAi3VTSdTxU
ترانه ی طبیعت را دوست دارم - اجرا: گروه موسیقی/ به زبان انگلیسی
https://www.youtube.com/watch?v=z4YrkbvKjnc
تهیه و تدوین:
دکتر منوچهر سعادت نوری
دکتر منوچهر سعادت نوری
گزیده ای از نوشتارها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/09/blog-post_6.html
Some Notes, Poems, and Songs on Nature
Collected and Prepared by
Manouchehr Saadat Noury, PhD
http://iranian.com/posts/some-notes-poems-and-songs-on-nature-56861
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/09/blog-post_6.html
Some Notes, Poems, and Songs on Nature
Collected and Prepared by
Manouchehr Saadat Noury, PhD
http://iranian.com/posts/some-notes-poems-and-songs-on-nature-56861
بخش های پیشین مجموعه ی یادداشت ها و نوشتارها و نامه ها