۱۳۹۸ مرداد ۱۶, چهارشنبه

واژه ی فارسی " کاروان " در برخی از فرهنگ های جهان


کاروان: در فرهنگ واژه ها
کاروان = قافله (برهان/ غیاث/ انجمن آرا/ ناظم الاطباء) - جمعیت زیادی از مسافران و سودا گران (ناظم الاطباء). دسته ٔ مسافرین (لغت نامه ی دهخدا); تارنمای پارسی ویکی
کاروان = قافله - عده ای مسافر که با هم حرکت کنند: فرهنگ فارسی معین
کاروان = گروه مسافرانی که باهم سفر می‌کنند - [مجاز] چیزی که اجزای آن به دنبال هم می‌آید - اتاقک چرخ‌داری که به پشت اتومبیل وصل می‌شود و برای حمل کالا، حیوانات، و اقامت در سفر مورد استفاده قرار می‌گیرد: فرهنگ فارسی عمید
کاروان = در قدیم به گروهی از مردم که با تعداد زیادی شتر، اسب و خر و قاطر به قصد سفر تجاری و زیارتی عازم مقصدی طولانی می‌شدند کاروان می‌گفتند به عبارت دیگر دسته ‌ای از مسافران که با قصد تجارت با هم سفر می‌کنند. کاروان معمولا در مناطق بیابانی به خصوص در جاده ابریشم برای ایمن ماندن از راهزنان، گروهی حرکت می‌ کرده‌اند. کاروان واژه ‌ای فارسی می‌باشد که در زبان های دیگر هم به همین نام و مفهوم به کار برده می‌شود: دانشنامهٔ آزاد ویکی‌پدیا
*
کاروان: در برخی از فرهنگ های جهان
کاروان به زبان انگلیسی: تارنمای ویکی‌پدیا/ کاروان به زبان فرانسوی: تارنمای ویکی‌پدیا/ کاروان به زبان آلمانی: تارنمای ویکی‌پدیا/ کاروان به زبان اسپانیولی: تارنمای ویکی‌پدیا/ کاروان به زبان ایتالیایی: تارنمای ویکی‌پدیا/ کاروان به زبان عربی: تارنمای ویکی‌پدیا
*
کاروان در گلچینی از سروده ها
کاروان شهید رفت از پیش/ وان ما رفته گیر و می اندیش
از شمار دو چشم یک تن کم/ وز شمار خرد هزاران بیش … : رودکی
به درگاه بردند چندی صلیب/ نسیم گلان آمد و بوی طیب
 بیک هفته زین گونه با رود و می/ ببودند شادان ز شیروی کی
 بهشتم بفرمود تا کاروان/ بیامد بدرگاه با ساروان... : فردوسی
هیچ دیدی کز علالای سگان/ باز ماند از طریقی کاروان
 مه فشاند نور و سگ عو عو کند/ هر کسی بر طینت خود می تند...:  مولوی
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را/ تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
 یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند/ بی‌وفا یاران که بربستند بار خویش را
 مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق/ دوستان ما بیازردند یار خویش را
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق/ تا میان خلق کم کردی وقار خویش را
 ما صلاح خویشتن در بی‌نوایی دیده‌ایم
 هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را : سعدی
 ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی/ بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی
 در مقامی که صدارت به فقیران بخشند/ چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
 در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/ شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
 نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن/ ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
 کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی... : حافظ
دردا و حسرتا که مرا دور روزگار
بی آلت سلاح بزد راه کاروان... : مسعودسعد سلمان
ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتیم/ موج ریگ خشک را آب روان پنداشتیم
شهپر پرواز ما خواهد کف افسوس شد/ کز غلط بینی قفس را آشیان پنداشتیم
 خون ما را ریخت گردون در لباس دوستی
 از سلیمی گرگ را صائب شبان پنداشتیم : صائب تبریزی
با کاروان حله برفتم ز سیستان/ با حله ی تنیده ز دل بافته ز جان 
با حله‌ای بریشم ترکیب او سخن
با حله‌ای نگارگر نقش او زبان... : فرخی سیستانی
بتان نخست چو در دلبری میان بستند/ میان بکشتن یاران مهربان بستند 
دعا اثر نکند کز درم تو چون راندی/ به روی من همه درهای آسمان بستند 
مگر میان بتان روی آن صنم دیدند/ که اهل صومعه زنار بر میان بستند 
به آشیانه نبستند عندلیبان دل/ اگر دو روز در این گلشن آشیان بستند 
فغان که مدعیان از جفا برون کردند
مرا ز شهر تو و راه کاروان بستند... : هاتف اصفهانی
نسیم وصل به افسردگان چه خواهد کرد؟/ بهار تازه به برگ خزان چه خواهد کرد؟
 به من که سوختم از داغ مهربانی خویش/ فراق و وصل تو نامهربان چه خواهد کرد؟
 مکن تلاش که نتوان گرفت دامن عمر/ غبار بادیه با کاروان چه خواهد کرد؟...
به من که از دو جهان فارغم به دولت عشق
 رهی ملامت اهل جهان چه خواهد کرد؟ رهی معیری
نوروز، ماندگار است، تا یک جوانه باقی ست
باقی ست جمع جانان، تا این یگانه باقی ست...
نور_ نگاه_ کورش ، بر بردگان_ بابل
بعد از هزارها سال، در هگمتانه باقی ست
در حیرتم که بعد از، کشتار عشق، اینک
 در زیر سقف تاریخ، عطر زنانه باقی ست
 تازی و کینه توزی ، بخل و سیاه روزی
 نفرین بر انکه عدلش، با تازیانه باقی ست
 عصر دگر بر آید، این نیز هم سر آید
 گر نیستت یقینی، حدس و گمانه باقی ست
 یغمائیان ربودند، محصول عمر ما را
 بشتاب و کشت می کن، تا چند دانه باقی ست
 افراط کرد و تفریط ، این ساربان گمراه
 ای کاروان، سفر خوش، راه میانه باقی ست : علیرضا میبدی
 دستار ز خون عاشقان‌تر کردند/ نفرتکده از مسجد و منبر کردند
 چندان به تبر زدند بر بیخ ِ حیات/ تا صنعت مرگ را توانگر کردند
اینان ستم و جهل و فسادند و فریب/ تاریخ نکرده این سخن را تکذیب
 ای ابرانی عنان به آنان مسپار
دزدند به کاروان و کرمند به سیب : محمد جلالی چیمه (م. سحر)
باشیم همچو کودک و بالغ به یک زمان/ فریاد خود به اوج فلک بر رسانده ایم
دارنده‌ ی تمدن و فرهنگ باستان/ اما ز کاروان جهان باز مانده ایم
در لوحه‌ای که مانده ز کوروش به یادگار/ منشوری از حقوق بشر بر نبشته ایم
با بس مهاجمان شده ایم ما به کارزار/ اما اسیر و بنده ی آنان نگشته ایم
ما مظهری ز درد و بلای زمانه ایم/ در گیر بس حوادث سخت و ندیده ایم
آزرده ایم از ین شب تاریک و پر ز بیم
در آرزوی صبح پگاه و سپیده ایم: دکتر منوچهر سعادت نوری
 مفهوم کاروان شهید و کاروان حُلّه
کاروان شهید اشاره به گروه مردمانی است که در تشییع جنازه ی ابوالحسن شهید بلخی مشارکت داشتند. ابوالحسن شهید بلخی، شاعر، متکلم و حکیم سده‌ی چهارم هجری قمری که رودکی او را رثا گفته است. شهید در خط نیز استاد بود و اشعار عربی هم می‌سرود. از بلخ به چغانیان (ناحیه‌ای در مسیر علیای جیحون) رفت. از جمله ممدوحان او نصر بن احمد سامانی و ابوعبدالله جیهانی وزیر سامانیان است. وی را در ردیف رودکی قرار داده‌اند: دانشنامهٔ آزاد ویکی‌پدیا و حاشیه‌ ی تارنمای گنجور
کاروان حُلّه اشاره به گروه مردمانی است که با "ردا" و "قبا" بودند. 
حُلّه = ردا - بردهای یمانی باشد یا غیر آن (منتهی الارب/ آنندراج) - جامه ٔ نو - پوشاکی که همه بدن را بپوشاند (فرهنگ فارسی معین) - لباس و پوشاک خواه از کمر بپائین را بپوشاند ویا همه ٔ تن را و جامه و رخت و قبا (ناظم الاطباء) و از وی جامه ٔ ابریشم گوناگون خیزد چون حله و عتابی (حدود العالم): لغت نامه ی دهخدا/ تارنمای پارسی ویکی
*
کاروان در گلچینی از ترانه ها
گلهای رنگارنگ ۲۱۷ : "کاروان و تنها ماندم " - اجرا : بنان
آتش كاروان - اجرا : دلكش
ای ساربان -  اجرا : محمد رضا شجریان
آتش کاروان - اجرا : علیرضا افتخاری
ای ساربان آهسته ران - اجرا : علیرضا افتخاری/ همایون شجریان
نوای کاروان - اجرا : نادر گلچین
ای ساربان، اي کاروان ليلاي من کجا مي بري؟ - اجرا : محسن نامجو

===================