۱۳۹۳ تیر ۱۹, پنجشنبه

Selected Poems on the "Cup of Wine": In English & Persian

I resolve daily that at dusk I shall repent
For a night with a cup full of wine spent.
In the presence of flowers, my resolve simply went
In such company, I only regret that I ever resolved to repent: Omar Khayyam
(Translated by Shahriar Shahriari)
http://www.okonlife.com/poems/page1.htm
  
I am so drunk/ I have lost the way in and the way out.
I have lost the earth, the moon, and the sky.
Don't put another cup of wine in my hand, pour it in my mouth,
for I have lost the way to my mouth...: Rumi
(Quoted by Shahram Shiva)
http://www.rumi.net/rumi_poems_main.htm

O wine-bearer brighten my cup with the wine
O minstrel say good fortune is now mine.
The face of my Beloved is reflected in my cup
Little you know why with wine, I always myself align...: Hafez Shirazi
(Translated by Shahriar Shahriari)
http://www.hafizonlove.com/divan/01/011.htm

جام ها و پیاله ها : در زنجیری از سروده ها
هر روز برآنم که کنم شب توبه/ از جام و پیاله ی لبالب توبه
اکنون که رسید وقت گل ترکم ده
در موسم گل ز توبه یارب توبه: حکیم عمر خیام

ساقی به نور باده برافروز جام ما/ مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم/ ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق/ ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان/ کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری/ زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری/ خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما
ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست/ نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همی‌فشان/ باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال/ هستند غرق نعمت حاجی قوام ما : حافظ

پركن پياله را كه اين آب آتشين/ ديري است ره به حال خرابم نمي برد
اين جام ها كه در پي هم مي شود تهي
درياي آتش است كه ريزم به كام خويش/ گرداب مي ربايد و آبم نمي برد
من با سمند سركش و جادويي شراب/ تا بيكران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره ی انديشه هاي ژرف/ تا مرز ناشناخته ی مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريز پا/ تا شهر يادها
ديگر شرابم جز تا كنار بستر خوابم نمي برد
پر كن پياله را/ هان اي عقاب عشق/ از اوج قله هاي مه آلوده دور دست
پرواز كن به دشت غم انگيز عمر من/ آنجا ببر مرا كه شرابم نمي برد
آن بي ستاره ام كه عقابم نمي برد
در راه زندگي/ با اين همه تلاش و تقلا و تشنگي
با اين كه ناله ميكشم از دل/ كه آب آب
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد... : فريدون مشيري
https://www.youtube.com/watch?v=j9_a5buMjvY

ای ساقی پیاله پر کن/ دریای روحم را ز ناله پر کن
کز رنگ و ریا بیچاره شدم ساقی کجایی؟
در شهر جنون آواره شدم ساقی کجایی؟
ای ساقی من عمر دوباره ای ندارم
با جامی مستم کن که چاره ای ندارم... : معینی کرمانشاهی
https://www.youtube.com/watch?v=s1DWdSCr62c
 
دیدی که شد هَدر همه ی اهتمام ما/ افتاد دستِ طایفه ی شرّ زمام ما
از نور باده گشت تهی ساغر وجود/ پُر از شرنگِ زهد ریائیست جام ما
دیدی چگونه رهزن ما شد رفیقِ ما؟/ دیدی چگونه دشمنِ ما شد امام ما؟
اهریمن گجسته زِ مصحَف سخن بگفت/ با حیله خواند بر سرِ منبر پیام ما
یک روز شیخکی خِـرَدِ ما زِ ما ربود/ با عشوه هاش،خنده دگر شد حرام ما
روزی جوانک بی ریشه ای رسید/ بی پـرده، گـنـد زَد بر کُـنام ما
این تیشه بر گرفت و تَبَر آن یکی گُزید/ خونین شده ست سرو صنوبر خرام ما
دستِ دعا به سوی خدا می کنم بلند/ شاید خدای ما بکشد انتقام ما
یادش به خیر ، “پیر خرابات“ ِ روسپید/ کاندیشه های اوست پرچم ما و مرام ما
در گیر و دارِ ظلمت تاریخ می سرود*
“ساقی به نور باده بر افروز جام ما“ : منسوب به جمشید پیمان
* منظور خواجه شمس‌الدین محمد شیرازی متخلص به "حافظ"، غزلسرای نامدار ایران است
http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh11

این می چه حرامیست که عالم همه زان میجوشند؟
یک دسته به نابودی نامش کوشند
آنان که بر عاشقان حرامش کردند
خود خلوت از آن پیاله ها می نوشند
***
آن عاشق دیوانه که مستی را ساخت
پیمانه و جام و می پرستی را ساخت
بی شک قدحی باده بنوشید و از آن
سرمست شد این جهان هستی را ساخت: گروه مستان همای
https://www.youtube.com/watch?v=k5wCthyDCmo

سرد است اين  زمانه و اوضاع مكدر است/ احوال عاشقان وطن سخت مضطراست
با سنگ هاي بسته و سگ هاي با زشهر/ بنگر چگونه عهد و زمان با ستمگر است
دوران  پا يكوبي و بزم و نشا ط رفت/ هرجا كه رو  نهي ، همه رفتا ر د يگر است
ديگر نه عاشقي، كه بخواند سرود عشق/ د يگر نه دلبري كه دلش برتو باوراست
ديگر نشان ز کلبه ی آن میفروش نیست/ ديگر نه آنکه نعره ی مستا ن، به معبر است
ديگرنه شور و جوش در اين قوم پرخروش/ ديگر نه فكر كشور و ﺁينده درسر است
دراين فضاي وحشت و تا ريك و پرهرا س/ بلبل سكوت كرده و گل غنچه پرپر است
خورشید پرفروغ نه ديگر منور است/ سرد است اين زمانه و اوضاع مكدر است
دریای پرخروش، خموش است و بی نهیب/ وان خوشه های باغ، چه بی بار وبی براست
آن کوه استوار، چه ریزش نموده است/ وا ن رود و جویبار، چه خشکیده بستر است
دیگر شمیم_ عشق، به گل ها نمانده است/ ا لماس_  سبز عا طفه، نایاب گوهر است
تا در پیاله عکس رخ یار شد پدید/ خشمی به پا، ز ساغر و رخسار_ دلبر است
د يگر نه آن نوای_ طربناک_ جا نفزا/ آهنگ_ عاشقانه در این ملک، منکر است
از صبح ، تا به شام ، نوا ها چه دلخراش/ بس وعظ حزن و غصه که بالای منبر است
ماتم گرفته عشق و به هرکوی این دیار/ آن پرچم_ سیاه_ عزا، بر سر_ در است
ابر است آ سما ن و فضا بغض کرده است/ انبوه_ بار_ غم به بسا جان و پیکر است
احوال عاشقان وطن سخت مضطراست
خورشید پرفروغ نه ديگر منور است : دكترمنوچهرسعادت نوري
 گل غنچه های پندار
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/07/selected-poems-on-cup-of-wine-in.html