ماجرای زندگی او
سعید قصاب کاشانی از شاعران نامآور دورهٔ صفویه بود که در اواسط سدهٔ دوازدهم قمری میزیست. همانطور که در تذکرهها آمده، تخلص او در شعر «قصاب» بوده و تخلص او با شغل و حرفه او مناسبت داشته است. در تذکرة المعاصرین حزین لاهیجی آمده که سعید قصاب اهل کاشان بود و حرفهاش قصابی. وی شعر بسیاری از مردم را حفظ داشت و به مجلس شعرا رفته و در گفتن غزلها با ایشان همراهی میکردهاست. وی معاصر و معاشر صائب تبریزی بود و مکرر اشعار خود را نزد وی می خواند و نزد او می آموخت. قصاب با آنکه خط و سواد نداشت دیوان اشعارش را مشتمل بر ۳۰۰۰ بیت گفتهاند. هرگز در قوافی و استعمال لفظ اشتباه نمیکرد و سلیقهاش با عدم بضاعت از عهدهٔ ربط کلام و روانی سخن برآمدی. در اواخر عمر ترک پیشهٔ خود کرده ساکن مشهد شد و پس از درگذشت در آنجا دفن شد.
در قاموس الاعلام ترکی چاپ ۱۳۱۴ این چنین آمده که از شعرای ایران و اهل کاشان است. به طوری که در تذکره های مذکور مطلب دیگری که معرف هویت وی باشد دیده نمیشود و از اسلاف و اعقاب وی خبری در دست نیست و خود نیز در اشعارش به امور زندگی اشارتی نکرده. اما آنچه جسته و گریخته از بیان او درک میشود مردی کاسب و تهیدست و به طور قطع و یقین حرفهٔ او قصابی بوده و به همان جهت تخلص خود را «قصاب» قرار داده و در مقاطع بعضی غزلها از حرفهٔ خود مضامین عالی برآورده که از آن جمله است:
قصاب دور دیده ز مژگان شوخ او/ از هر طرف ز بهر دل ما قناره ای ست
از تذکرههای مختلف مخصوصاً در مقدمهٔ تذکرهٔ حزین لاهیجی تواریخی برای سال درگذشت قصاب ذکر شده که قطع یقین به حقیقت نزدیک نیست زیرا سال درگذشت او را بین پنجاه تا شصتسالگی تخمین زدهاند در حالی که در تذکره های دیگر به ذکر اینکه قصاب در کهنسالی به مشهد رفته و سن پیری از این تواریخ ذکر شده بیشتر است و قصاب یقیناً دارای سن بیشتری (۵۰ یا ۶۰ سالگی) بودهاست که به مشهد سفر کرده و در آنجا درگذشته است. با این وجود از محل دفن وی چیزی در تذکرهها و دیگر جاها دیده نشدهاست ولی آنچه را که مسلم است همینقدر میتوان گفت که چندسالی قبل از ۱۱۶۵ که سال تألیف تذکرهٔ حزین است در گذشته است
در سال ۱۱۷۶ ق کلیات دیوان او که در حدود هزار و پانصد بیت بود، در کتابخانهٔ احمدشاه، پادشاه دهلی، بودهاست. در مجموعهٔ دیوانهای مجلس، حدود هشتصد بیت از غزلیات او (از ردیف الف تا د) موجود است. «دیوان اشعار» وی برای اولینبار در
۱۳۳۸ ش با تصحیح و مقدمهٔ پرتو بیضائی به چاپ رسید. دیوان او تاکنون با چهار تصحیح منتشر شدهاست:
حسین پرتو بیضایی، تهران: انتشارات ابنسینا، ۱۳۳۸- محمد عباسی، تهران: مؤسسه خدمات چاپ، ۱۳۶۲ - غلامحسین جواهری (وجدی)، تهران: انتشارات سنایی، ۱۳۶۳ - احمد کرمی، تهران: انتشارات ما، ۱۳۷۹
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D8%B5%D8%A7%D8%A8_%DA%A9%D8%A7%D8%B4%D8%A7%D9%86%DB%8C
برخی از سروده های او
رفتی ز چشم و مانده به جا ماجرای تو/ خالیست در دو دیده ام ای دوست جای تو
گویی که روشناییم از دیده رفته است/ تا گریه شسته از نظرم خاک پای تو
خاکم به سر که از دل و جان در وجود من/ چیزی نمانده است که سازم فدای تو
باید برونش از قفس سینه کرد زود/ مرغ دلی که پر نزند در هوای تو
پنهان مکن ز آینه رخسار خویش را/ چندانکه کسب نور کند از صفای تو
بگشا دری ز لطف که "قصاب" دیده را/ کرده ست حلقه ی، درِ دولتسرای تو
http://lat.blogfa.com/category/15
اول بنا نبود بسوزند عاشقان
آتش به جان شمع فتد کین بنا نهاد
http://achomnet.ir/view/post:911013
ما اسیران همه مرغانِ خوش الحان همیم/ همزبانِ قفس و همدمِ بستان همیم
جمع گردیده بیکجا همه چون رشته ی شمع/همه دلسوز هم و سر به گریبان همیم
می کند عکس یکی جلوه در آیینه ی ما/ چشم بگشوده بروی هم و حیران همیم
لیلی ما همه در عالم معنی ست یکی/ در حقیقت همه مجنون بیابان همیم
جان سپردن به خموشی ز هم آموخته ایم/ عشقبازان همه شاگرد دبستان همیم
تیره بختان همه از آتش هم میسوزیم/ همه آتش نفسان برقِ نیستان همیم
عندلیب و من و پروانه نداریم نزاع/ آخر این قومِ جگر سوخته، یاران همیم
چشم سیریم و نداریم امیدی به کسی/ ما فقیران همه قانع به لب نان همیم
http://lat.blogfa.com/category/15
تا کی به بزم شوقِ غمت جا کند کسی؟/ خون را بجای باده تمنا کند کسی
تا مرغ دل پرید گرفتار دام شد/ صیاد کی گذاشت که پر، وا کند کسی؟
دنیا و آخرت به نگاهی فروختیم/ سودا چنین خوشست که یکجا کند کسی
ای شاخ گل بهر طرفی میل میکنی/ ترسم دراز دستی بیجا کند کسی
نشکفت غنچه ای که به باد فنا نرفت/ در این چمن چگونه دلی وا کند کسی؟
خوش گلشنی ست حیف که گلچین روزگار/ فرصت نمی دهد که تماشا کند کسی
عمر عزیز خود منما صرف ناکسان/ حیف از طلا که خرج مُطلا کند کسی
بر روضه های خُلد، قدم میتوان گذاشت/ "قصاب" اگر زیارت دلها کند کسی
http://rarth.blogfa.com/post/31/blogers.ir
کوی یار است و به هر گوشه بلا ریخته است/ پا به هر جا که نهی خار جفا ریخته است
دردم از سستی اقبال به درمان نرسید/ ورنه بهر دل هر خسته دوا ریخته است
تا قیامت دمد از تربت او مهر گیاه/ بر دل هر که غمت تخم وفا ریخته است...
http://vista.ir/article/502968
سعید قصاب کاشانی از شاعران نامآور دورهٔ صفویه بود که در اواسط سدهٔ دوازدهم قمری میزیست. همانطور که در تذکرهها آمده، تخلص او در شعر «قصاب» بوده و تخلص او با شغل و حرفه او مناسبت داشته است. در تذکرة المعاصرین حزین لاهیجی آمده که سعید قصاب اهل کاشان بود و حرفهاش قصابی. وی شعر بسیاری از مردم را حفظ داشت و به مجلس شعرا رفته و در گفتن غزلها با ایشان همراهی میکردهاست. وی معاصر و معاشر صائب تبریزی بود و مکرر اشعار خود را نزد وی می خواند و نزد او می آموخت. قصاب با آنکه خط و سواد نداشت دیوان اشعارش را مشتمل بر ۳۰۰۰ بیت گفتهاند. هرگز در قوافی و استعمال لفظ اشتباه نمیکرد و سلیقهاش با عدم بضاعت از عهدهٔ ربط کلام و روانی سخن برآمدی. در اواخر عمر ترک پیشهٔ خود کرده ساکن مشهد شد و پس از درگذشت در آنجا دفن شد.
در قاموس الاعلام ترکی چاپ ۱۳۱۴ این چنین آمده که از شعرای ایران و اهل کاشان است. به طوری که در تذکره های مذکور مطلب دیگری که معرف هویت وی باشد دیده نمیشود و از اسلاف و اعقاب وی خبری در دست نیست و خود نیز در اشعارش به امور زندگی اشارتی نکرده. اما آنچه جسته و گریخته از بیان او درک میشود مردی کاسب و تهیدست و به طور قطع و یقین حرفهٔ او قصابی بوده و به همان جهت تخلص خود را «قصاب» قرار داده و در مقاطع بعضی غزلها از حرفهٔ خود مضامین عالی برآورده که از آن جمله است:
قصاب دور دیده ز مژگان شوخ او/ از هر طرف ز بهر دل ما قناره ای ست
از تذکرههای مختلف مخصوصاً در مقدمهٔ تذکرهٔ حزین لاهیجی تواریخی برای سال درگذشت قصاب ذکر شده که قطع یقین به حقیقت نزدیک نیست زیرا سال درگذشت او را بین پنجاه تا شصتسالگی تخمین زدهاند در حالی که در تذکره های دیگر به ذکر اینکه قصاب در کهنسالی به مشهد رفته و سن پیری از این تواریخ ذکر شده بیشتر است و قصاب یقیناً دارای سن بیشتری (۵۰ یا ۶۰ سالگی) بودهاست که به مشهد سفر کرده و در آنجا درگذشته است. با این وجود از محل دفن وی چیزی در تذکرهها و دیگر جاها دیده نشدهاست ولی آنچه را که مسلم است همینقدر میتوان گفت که چندسالی قبل از ۱۱۶۵ که سال تألیف تذکرهٔ حزین است در گذشته است
در سال ۱۱۷۶ ق کلیات دیوان او که در حدود هزار و پانصد بیت بود، در کتابخانهٔ احمدشاه، پادشاه دهلی، بودهاست. در مجموعهٔ دیوانهای مجلس، حدود هشتصد بیت از غزلیات او (از ردیف الف تا د) موجود است. «دیوان اشعار» وی برای اولینبار در
۱۳۳۸ ش با تصحیح و مقدمهٔ پرتو بیضائی به چاپ رسید. دیوان او تاکنون با چهار تصحیح منتشر شدهاست:
حسین پرتو بیضایی، تهران: انتشارات ابنسینا، ۱۳۳۸- محمد عباسی، تهران: مؤسسه خدمات چاپ، ۱۳۶۲ - غلامحسین جواهری (وجدی)، تهران: انتشارات سنایی، ۱۳۶۳ - احمد کرمی، تهران: انتشارات ما، ۱۳۷۹
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D8%B5%D8%A7%D8%A8_%DA%A9%D8%A7%D8%B4%D8%A7%D9%86%DB%8C
رفتی ز چشم و مانده به جا ماجرای تو/ خالیست در دو دیده ام ای دوست جای تو
گویی که روشناییم از دیده رفته است/ تا گریه شسته از نظرم خاک پای تو
خاکم به سر که از دل و جان در وجود من/ چیزی نمانده است که سازم فدای تو
باید برونش از قفس سینه کرد زود/ مرغ دلی که پر نزند در هوای تو
پنهان مکن ز آینه رخسار خویش را/ چندانکه کسب نور کند از صفای تو
بگشا دری ز لطف که "قصاب" دیده را/ کرده ست حلقه ی، درِ دولتسرای تو
http://lat.blogfa.com/category/15
اول بنا نبود بسوزند عاشقان
آتش به جان شمع فتد کین بنا نهاد
http://achomnet.ir/view/post:911013
ما اسیران همه مرغانِ خوش الحان همیم/ همزبانِ قفس و همدمِ بستان همیم
جمع گردیده بیکجا همه چون رشته ی شمع/همه دلسوز هم و سر به گریبان همیم
می کند عکس یکی جلوه در آیینه ی ما/ چشم بگشوده بروی هم و حیران همیم
لیلی ما همه در عالم معنی ست یکی/ در حقیقت همه مجنون بیابان همیم
جان سپردن به خموشی ز هم آموخته ایم/ عشقبازان همه شاگرد دبستان همیم
تیره بختان همه از آتش هم میسوزیم/ همه آتش نفسان برقِ نیستان همیم
عندلیب و من و پروانه نداریم نزاع/ آخر این قومِ جگر سوخته، یاران همیم
چشم سیریم و نداریم امیدی به کسی/ ما فقیران همه قانع به لب نان همیم
http://lat.blogfa.com/category/15
تا کی به بزم شوقِ غمت جا کند کسی؟/ خون را بجای باده تمنا کند کسی
تا مرغ دل پرید گرفتار دام شد/ صیاد کی گذاشت که پر، وا کند کسی؟
دنیا و آخرت به نگاهی فروختیم/ سودا چنین خوشست که یکجا کند کسی
ای شاخ گل بهر طرفی میل میکنی/ ترسم دراز دستی بیجا کند کسی
نشکفت غنچه ای که به باد فنا نرفت/ در این چمن چگونه دلی وا کند کسی؟
خوش گلشنی ست حیف که گلچین روزگار/ فرصت نمی دهد که تماشا کند کسی
عمر عزیز خود منما صرف ناکسان/ حیف از طلا که خرج مُطلا کند کسی
بر روضه های خُلد، قدم میتوان گذاشت/ "قصاب" اگر زیارت دلها کند کسی
http://rarth.blogfa.com/post/31/blogers.ir
کوی یار است و به هر گوشه بلا ریخته است/ پا به هر جا که نهی خار جفا ریخته است
دردم از سستی اقبال به درمان نرسید/ ورنه بهر دل هر خسته دوا ریخته است
تا قیامت دمد از تربت او مهر گیاه/ بر دل هر که غمت تخم وفا ریخته است...
http://vista.ir/article/502968
تهیه و تدوین
دکتر منوچهر سعادت نوری
دکتر منوچهر سعادت نوری
گزیده ای از نوشتارها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/07/blog-post_30.html
Remembering Ghassab Kashani, the Iranian Poet of the later Safavid Period
Collected and Prepared By
Manouchehr Saadat Noury, PhD
http://iranian.com/posts/remembering-ghassab-kashani-the-iranian-poet-of-the-later-safavi-54830
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2015/07/blog-post_30.html
Remembering Ghassab Kashani, the Iranian Poet of the later Safavid Period
Collected and Prepared By
Manouchehr Saadat Noury, PhD
http://iranian.com/posts/remembering-ghassab-kashani-the-iranian-poet-of-the-later-safavi-54830
بخش های پیشین یاد نامه ها:
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/12/blog-post_5.html
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2014/12/blog-post_5.html